خلاصه داستان سریال ترکی دکتر معجزه / دکتر خوب قسمت ۱۷ + زیرنویس و دوبله

علی وسایل اش را از کافه جمع می‌کند و بیرون میرود. نازلی با دیدن علی دنبالش میرود. در همین حال، فرمان به کافه می آید و با نازلی رو برو می‌شود. فرمان از نازلی می پرسد که چه اتفاقی افتاده؟ نازلی نمی داند چرا علی یکدفعه تصمیم به رفتن گرفته است.
علی تند تند راه می رود، و به ماشین ها توجهی نمی کند. نازلی و فرمان به دنبالش می دوند و از راننده ها عذرخواهی می‌کنند. علی به کوچه بن بست می خورد و عصبی میشود. او دور خود می‌پیچد و مدام می‌گوید :{ راه بن بسته. باید برم خونه} نازلی و فرمان از راه می‌رسند و سعی می کنند علی را آرام کنند اما فایده ای ندارد.
نازلی با استاد عادل تماس می‌گیرد و می‌گوید که علی در وضعیت بحرانی قرار دارد. عادل پیشنهاد میدهد که با آرامی از کارهایی که علی خوشش می آید صحبت کنند. فرمان به علی می‌گوید :{ علی بورجو خانم رو یادت میاد؟ اون خانم و بچه ا‌ش رو تو نجات دادی. ما دکتر هستیم و جون بقیه رو نجات میدیم} ذهن علی کمی منحرف می شود اما باز هم یه حالت قبلی بازمی‌گردد. عادل پشت خط می‌گوید که از دونر حرف بزنند زیرا غذای مورد علاقه اش است. نازلی آرام به علی نزدیک می شود و میگوید :{ اگه آروم بشی با هم میریم دونر می‌خوریم} علی می‌گوید که دونر خوب است و دوستش دارد. اما وقتی چشم اش به چراغ های چشمک زن کوچه می افتد، ذهنش دوباره بهم میریزد. در آخر عادل می‌گوید که برادرش را به یاد علی بیاورند.
آنها به دستور عادل، از برادر علی و کاردک جراحی می‌گویند. علی به یاد برادرش می افتد. او کاردک اسباب بازی ای که برادرش در کودکی هدیه داده بود را، بیرون می آورد. کاردک را در دست می‌گیرد و آرام می شود. نازلی به آرامی علی را راضی می‌کند تا با هم به خانه بروند. آنها قبل از اینکه به خانه بروند برای علی دونر میگیرند تا بخورد.
در کافی شاپ دمیر از رفتن نازلی ناراحت است و آچلیا که مست شده، برایش می‌رقصد. دکتر عادل جلوی در خانه ی علی منتظر آمدنش است. فرمان، نازلی و علی را می رساند. علی با دیدن عادل خوشحال می‌شود ولی چون از بغل کردن خوشش نمی آید، با دستانش بغل را نشان می دهد. پس از رفتن علی و عادل به خانه، نازلی به دکتر فرمان می‌گوید :{ علی وقتی بچه بود توسط خانواده اش طرد میشه. فقط یه برادر داشته که اونم می‌میره. اون بخاطر برادرش دکتر شده، تا بتونه همه رو نجات بده} فرمان خداحافظی می‌کند و میرود. او تا صبح بیرون می ماند و صبح چمدانش را از خانه بلیز جمع می‌کند. بلیز نزد فرمان می رود تا ببیند هنوز قهر است یا نه. فرمان می‌گوید که آن قضیه را فراموش کرده است. سپس بلیز را می بوسد و خداحافظی می‌کند تا به سفر کاری برود. فرمان به سفر یک روزه ی کاری میرود و اکیپ رزیدنت ها در آن یک روز توسط دکتر تانجو مدیریت خواهد شد. تانجو و کوویلجیم با هم صبحانه می خورند. کوویلجیم می‌گوید که امروز فرمان نیست و باید نقشه ای کشید تا علی خرابکاری کند. تانجو می‌گوید که به آن فکر کرده است و نقشه ای در سر دارد.
علی و سودا و دمیر با هم شوخی می کردند و در راهرو بودند که با دکتر تانجو روبرو میشوند. تانجو مردی بسیار جدی و سرسخت است. او می‌گوید که همه باید سر وقت به کار هایشان برسند. به دمیر و نازلی پرونده ی یک بیمار را می‌دهد تا رسیدگی کنند. به علی نیز پرونده ای جدا می دهد تا خودش به تنهایی به بیمار رسیدگی کند.

مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

  1. اراز توماج نسب گفت:

    من عاشق نازلی هستم و از نظر من استاد فرمان و استاد تانگو از بقیه‌ی استاد ها بهترند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *