خلاصه داستان سریال ترکی زن قسمت 111

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ترکی زن (کادین) قسمت 111 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

خلاصه سریال ترکی زن قسمت 92

سریال زن قسمت 111

سوهات به شیرین می گوید: «لازم نیست بترسی. من بیخودی کسی رو اذیت نمیکنم. ولی وقتی موضوع خانواده ام باشه به کسی رحم نمیکنم… حالا تو میخوای دوستم باشی یا دشمنم؟ »

بعد هم پاکت پر از پولی به شیرین می دهد.

شیرین پاکت را روی میز می اندازد و می گوید: «من یه سوالی دارم! تو چیه سارپی؟ »

سوهات می گوید: «الان دیگه بهش میگیم آلپ. چون از نظر حقوقی کسی به این اسم وجود نداره. من پدرزن آلپ و پدربزرگ دوتا بچه هاشم. » و عکس خانوادگی سارپ را نشان شیرین می دهد.

شیرین با ناباوری و ناراحتی به عکس خیره می شود.

عارف و بهار در کنار ساحل مشغول خوردن صبحانه هستند.

بعد از کمی حرف زدن درمورد حال این روزهای انور سکوتی برقرار می شود که عارف با گفتن: «تو حسی به من داری؟ » سکوت را می شکند.

بهار خجالت می کشد و پایین را نگاه می کند و عارف ادامه می دهد: «من بهت احساس دارم… ولی تو حتی اگه بهم حسی نداشته باشی من بازم پیشتم. همراهتم… »

بهار می گوید: «ولی من مریضم… دوتا هم بچه دارم.. »

عارف می گوید: «من با وجود اینا دوستت دارم… با وجود اینکه این چیزارو میدونستم عاشقت شدم… تو هر شرایطی دوستت دارم. »

بهار با چشمان پر از اشک می گوید: «ولی ممکنه بمیرم. تو هم اینو میدونی… »

عارف می گوید: «پس منم تا وقت مرگ دوستت دارم… » بهار با چشمان پر از اشک به او خیره می شود و لبخندی می زند.

پیریل به خانه سوهات می آید و سوهات از شیرین می خواهد به اتاق کناری برود.

اما شیرین پشت دیوار فالگوش می ایستد و پیریل با ناراحتی رو به پدرش می گوید: «بابا من دیگه نمیتونم ژولیده رو تحمل کنم… »

سوهات می گوید که همه چیز را می داند و پیریل با عصبانیت می گوید: «میدونی چیه! تو منتظری نظیر بمیره! »

سوهات هم می گوید: «تو هم منتظری بهار بمیره و جز این راه حل دیگه ای نداری! »

پیریل گریه اش می گیرد و می گوید: «بابا من باید به سارپ همه چیزو بگم شاید اینجوری بهتر باشه واسم… من دیگه نمیتونم با این ترس زندگی کنم… »

سوهات سعی می کند او را آرام کند و بعد می گوید: «کسیو داریم که بهمون کمک میکنه. » و شیرین را صدا می زند.

شیرین جلو می آید و پیریل از او می پرسد که کیست؟

شیرین هم می گوید خواهر بهار است و پیریل با عصبانیت به پدرش خیره می شود که سوهات می گوید: «چیزایی که به من گفتی و به پیریل هم بگو. این که بهار دوست پسر داره! »

پیریل می پرسد که این حرف راست است یا نه که شیرین می گوید: «من دقیق نمیدونم ولی یکی هست تو محله شون به اسم عارف. »

حکمت عمران از خرید برگشته اند و برای اینکه نفسی تازه کنند جایی می نشینند.

از آن طرف پیامی و برشان هم طبق نقشه حکمت به انجا می آیند و پیامی دست برشان را می گیرد و به برشان می گوید: «داداش حکمت گفت باید بهم لبخندی بزنی! »

آنها جایی می ایستند که عمران آنها را ببیند.

عمران وقتی می فهمد کسی که پیامی با اوست جیدا نیست عصبانی می شود و به سمت آنها می رود و وقتی می بیند که برشان که خواهر جیدا معرفی شده بود همراه اوست بیشتر عصبانی می شود و به جیدا زنگ می زند که خودش را برساند.

جیدا که از قبل نقشه را میدانست به آنجا می رود و گریه می کند و می گوید: «چرا این بلا باید سر من بیاد اخه… من میخوام طلاق بگیرم… »

عمران او را در آغوش می گیرد و می گوید: «آره حتما طلاق بگیر. دیگه با خواهرتم قطع رابطه کن. من از این به بعد خواهر توام! »

بعد هم به حکمت می گوید که پیامی را از کار اخراج کند.

عمران برای کاری آنها را تنها می گذارد که همه شان زیر خنده می زنند.

اما جیدا واقعا گریه می کند و در فکر است… او می گوید: «ما انسانیت حالیمون نیست… »

و بلند می شود و سراغ سیف الله می رود و می گوید که دیگر کاری به کار حکمت ندارد.

سیف الله هم به شرط اینکه واقعا دیگر حکمت را نبیند همه سفته های او را پاره می کند و جیدا خوشحال می شود که دیگر لازم نیست به کاباره برود.

خدیجه به انور زنگ می زند و می گوید قبل از اینکه به دیدن سارپ برود باید چیز مهمی را به او بگوید و انور هم قبول می کند.

او به کافه ای می رود و خدیجه و شیرین را می بیند.

خدیجه می گوید: «سارپ زن و دوتا بچه داره. پس باید بدونی که زنده بودن سارپ رو به هیچ وجه نباید به بهار بگی. »

انور ناباورانه به فکر فرو می رود و سارپ را نفرین می کند.

شیرین پیشنهاد می دهد که بهتر است دیگر به دیدن سارپ هم نرود که انور عصبانی می شود و می گوید: «نه باید برم یه چیزایی رو بهش بگم. باید برم دوتا حرف حساب باهاش بزنم! » و بلند می شود و می رود.

جیدا و ییلز از بهار می پرسند که عارف به او چه گفته و بهار به فکر فرو می رود و تمام لحظات آن روز صبح را به یاد می آورد که در آخر به عارف گفته بود: «میخوام خیلی بی پرده حرف بزنم عارف… من اون روز اولی که دیدمت یه حسی بهم میگفت میتونم بهت اعتماد کنم… دیدی حق با من بود… تو خیلی به من نزدیکی و الانم خیلی نزدیکتر شدی… اگه بخوای بدونی تو قلبم چی هست باید بگم وقتی مریضم نمیتونم به این که تو قلبم چی هست نگاه کنم… چون میترسم… »

و عارف که منظور او را فهمیده به رویش لبخند می زند… بهار به دخترها می گوید که عارف اعتراف کرده او را دوست دارد اما وقتی دخترها از او می پرسند که جواب او چه بوده همان موقع بچه ها سر می رسند و حرف بهار قطع می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال زن  قسمت 111 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال زن (کادین) قسمت 112 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *