خلاصه داستان سریال ترکی زن قسمت 113

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ترکی زن (کادین) قسمت 113 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

خلاصه سریال ترکی زن قسمت 92

سریال زن قسمت 113

همان موقع که بهار به همراه بقیه در ماشین عارف در مسیر رسیدن به بیمارستان هستند، سارپ کلاه سویشرتش را روی سرش می گذارد و دقیقا از جلوی ماشین آنها رد می شود.

نه او بهار را می بیند و نه بهار او را. بهار وقتی به بیمارستان می رسد به سمت خدیجه می رود تا آرامش کند، شیرین به او می گوید: «همه اینا تقصیر توئه! »

بهار به او توجهی نمی کند و کمک می کند تا خدیجه بشیند و مدام به او دلداری می دهد و می گوید که بابام حالش خوب میشه!

شیرین وقتی این را می شنود با صدای بلند می گوید: «بابام؟ اون بابای تو نیست! گمشو برو از اینجا! »

خدیجه به شیرین تذکر می دهد اما بهار می گوید که مهم نیست و بیشتر از این با او بحث نمی کند.

نیسان و دوروک وقتی حال بد خدیجه را می بینند او را در آغوش می گیرند تا آرام بشود.

کمی بعد ژاله پیش خدیجه می آید و با نگرانی می گوید: «دایی انور یه سکته قلبی خیلی شدید رو گذرونده… اما شانس اورده زود به بیمارستان رسوندنش. »

بعد هم بهار را صدا می کند و رو به همه آنهایی که نگران انورند می گوید: «دایی انور خطرو گذرونده اما عملش یکم طول میکشه. دیگه جای نگرانی نیست. »

و بعد رو به بهار می کند و می گوید: «تو بهتره با بچه ها بری خونه.. »

بهار قبول نمی کند و عارف تصمیم می گیرد بچه ها را او به خانه برساند.

سارپ شبانه به خانه سوهات می رود و با عصبانیت وارد اتاق او شده و گلوی او را فشار می دهد و می گوید: «تو آدم دنبالم فرستادی که منو بکشن یا اون پیرمردو؟ »

سوهات می گوید: «باور کن فقط میخواستم بترسونمش… میشه بشینیم حرف بزنیم. من نمیخواستم اینطوری بشه. »

سارپ کمی آرام تر می شود و می گوید: «آره باید حرف بزنیم و همه چیزو بهم بگی. به پریل هم زنگ زدم تو راهه. میخوام اونم همه چیزو بشنوه. »

همه در کافه تریای بیمارستان نشسته اند و منتظرند.

بهار وسایلی را که همراه انور بوده و بیمارستان به انها تحویل داده را نگاه می کند که متوجه می شود گوشی انور نیست.

او تصمیم می گیرد به شماره انور زنگ بزند تا هرکسی که گوشی اش را پیدا کرده آن را پس بدهد.

جیدا در گوش ییلز می گوید: «حتما گوشی دست سارپه! » و هردو سعی می کنند تا نگذارند بهار به گوشی انور زنگ بزند.

اما انور تماس می گیرد و سارپ که پیش پیریل و سوهات نشسته اسم بهار را روی صفحه گوشی می بیند و با هیجان می گوید: «این بهاره! »

پیریل با وحشت به او خیره می شود و همان موقع جیدا گوشی را از بهار می گیرد تا خودش جواب بدهد.

سارپ هم گوشی را جواب می دهد و جیدا به گوشه ای رفته و می گوید: « من بهار همسایه صاحب گوشیم! اگه میشه گوشی رو واسمون بفرستین. »

و سارپ که هنوز در شوک است قبول می کند.

سارپ کمی که آرام می شود رو به پیریل می گوید: «کارایی که بابات کرده رو شنیدی، حالا من ازت یه سوال میپرسم و تو فردا صبح جوابمو میدی و یه زندگی جدیدو از فردا شروع میکنیم و تو باید یکی از ماها رو انتخاب کنی! یا من یا بابات! »

پیریل با ناباوری به او خیره می شود و سوهات عصبانی شده و اعتراض می کند اما سارپ می گوید: «یا باید دختر اون باشی یا زن من! »

سوهات به پیریل می گوید: «این کارو نکن پیریل. تو تنها بچه ی منی و من جز تو کسی رو ندارم… » ب

عد به سارپ اشاره می کند و می گوید: « اون قبل از اینکه با ما آشنا شه هیچی نبود! »

پیریل با چشمان اشک آلود به سارپ می گوید: «نیازی نیست تا فردا صبر کنم. با تو میام. »

سارپ دستان او را می گیرد و همراه خود می برد. سوهات هم مات و مبهوت و عصبانی در خانه می ماند.

شیرین در جمع خدیجه و ژاله، رو به بهار می گوید: «بابام به خاطر تو سکته کرد. تو سن بازنشستگی برای اینکه خرج تو و بچه هات رو بده سکته کرد! »

بهار بغض می کند و خدیجه از شیرین می خواهد که حرف نزند و ژاله رو به شیرین می گوید: «اینکه داییم سکته نکرده بود معجزه بود شیرین! چون بابای توئه! »

سارپ و پیریل به خانه شان می روند و سارپ وقتی مادرش و گوشواره هایش را می بیند پیریل را به اتاق می برد و می پرسد: «اون گوشواره ها همونایی بود که من برات خریدم؟… ولی بهم نگو چرا دادیشون چون میدونم هر کثافت کاری ای کرده تا اون گوشواره هارو داشته باشه. ازش متنفرم… اشتباه من این بود که دوباره پای اونو تو زندگیم باز کردم! »

ژولیده این حرف ها را از پشت در می شنود و بی صدا گریه می کند.

ژاله به خدیجه و بهار و شیرین خبر می دهد که عمل به خوشی گذشته و حال انور بهتر است.

همه خوشحال می شوند و ژاله از آنها می خواهد که دیگر به خانه برگردند.

ژاله بهار را می رساند و در مسیر به بهار می گوید: «من باید یه چیزی بهت بگم… بابات از یه زن دیگه یه دختر داره و اسم زنه هم بهار بوده.

مادرت سالها اینو میدونسته… ما هم داریم مغز استخون اون دختر رو تست میکنیم و این شانس بزرگیه برای تو… »

بهار ناباورانه گریه می کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال زن  قسمت 113 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال زن (کادین) قسمت 114 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *