خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۱۳۹ + زیرنویس و دوبله

محبوبه و نهاد خسته به خانه می رسند ولی از این که صنم و جان نامزد شده اند سر از پا نمی شناسند. نهاد دخترهایش را در آغوش می گیرد و محبوبه به خاطر وجود دامادهای خوب خدا را شکر می کند.
جان بعد از جشن مشغول تماشای کتاب زیبای صنم است و به امره می گوید: «فانتزی ترین کادوی تولدم را از صنم گرفتم. » و به مادرش می گوید: «به خاطر زحمت هایت و این جشن تولد زیبا از تو ممنونم. » و هیما از فرصت استفاده می کند و می گوید: «پلین تو را خیلی دوست دارد. کاش این را درک می کردی. » جان می گوید: «من به جز صنم دختر دیگری را نمی بینم و قلبم فقط برای او می تپد. کاش تو هم این را درک می کردی. »
هیما به امره می گوید: «این دختر چشم پسر من را کور کرده. همش به دنبال جان است و این همه اختلاف فرهنگی را ندیده می گیرد. » امره می گوید: «بگذار جان خوب و بد خودش را تشخیص بدهد و خودش تصمیم بگیرد. نه داداشم و نه خودت را اذیت نکن. »
نهاد و محبوبه هم در مورد عروسی دخترهایشان صحبت می کنند و محبوبه به برادر دوقلوی نهاد، میقات خان زنگ می زند و از او برای تابستان و عروسی دخترها دعوت می کند.
صنم صبح از پدرش برای بیرون رفتن با جان اجازه می گیرد و می رود و لیلا آماده می شود تا خبر جدایی خودش از عثمان را به پدر و مادرش بدهد. او با این خبر پدر و مادرش را شوکه می کند.
از آن طرف عثمان هم به آیهان می گوید که از لیلا جدا شده چون عشقشان یک طرفه بوده است و آیهان غمگین می شود.
هیما به دیدن ایگیت می رود و به او می گوید: «پلین در مقابل صنم تسلیم شد و پا پس کشید و رفت. ولی من پسرم را می شناسم. بعد از مدتی، وقتی هوای صنم از سرش افتاد او را هم رها خواهد کرد. ولی صنم ضربه سختی خواهد خورد. » ایگیت حرف هیما را تایید می کند و می گوید: «جان با پلین هم همین رفتار را کرد. » هیما از فرصت استفاده می کند و می گوید: «بعد از رفتن جان تو هم باید به عنوان دوست و رئیس صنم کنار او باشی و کمکش کنی. من بعدا از تو کمک خواهم خواست. » ایگیت هم می گوید: «به خاطر صنم قبول می کنم. »
جان کنار صنم نشسته و از علاقه اش به او می گوید و از صنم می خواهد همیشه کنار هم باشند. حتی موقع کار کردن هم با هم باشند. صنم فورا جواب می دهد: «ولی من به شرکت برنمی گردم و شغلم را در انتشاراتی ادامه می دهم. » جان ادامه می دهد: «من از نگاه و رفتار ایگیت خوشم نمی آید. » صنم می گوید: «مسئله را خیلی بزرگ کرده ای. اگر من بفهمم ایگیت به من احساس دارد خودم استعفا خواهم داد. » و جان که به صنم اعتماد دارد قبول می کند.
صنم به لیلا می گوید: «جان به ایگیت حسادت می کند و از من می خواهد به شرکت برگردم. » ایگیت حرف های او را می شنود و کنار آنها می رود و به خاطر نامزدی به صنم تبریک می گوید. ولی در تنهایی از احساساتش برای صنم می نویسد و چون می داند بی فایده است، آن را مچاله کرده و در کشوی میزش می اندازد.
صنم به جان می گوید: «من نمی خواهم وقتی مادرهایمان باهم مشکل دارند عروسی کنیم. باید اول آنها را راضی کنیم. » و جان هم قبول می کند.
زن های محله به مغازه محبوبه می آیند و درمورد به هم خوردن نامزدی لیلا و عثمان حرف می زنند. یکی از آنها می گوید: «من می دانستم لیلا کس دیگری را دوست دارد چون با آن پسر مو زرد(امره) می گشت. » نهاد این ها را می شنود و دوباره با خشم به محبوبه خیره می شود و محبوبه قسم می خورد که از چیزی خبر ندارد.
در شرکت، کارمندها جان و صنم را سورپرایز می کنند و با کیک و فشفشه به استقبال آنها می آیند و به انها تبریک می گویند. هیما با خشم به صنم نگاه می کند ولی جان تصمیم می گیرد درمورد ازدواجشان با مادرش صحبت کند.
GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *