خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۱۲۷ + زیرنویس و دوبله

جان جلسه ای ترتیب داده تا درمورد کتاب آشپزی پلین صحبت کنند و ایگیت و صنم هم به عنوان مشتری آنجا حضور دارند. صنم به عنوان ویراستار و با جدیت شروع به صحبت می کند و به جان می گوید: عکس های قبلی شما را دیدم و پسندیدم و می دانم که عکاس موفقی هستید. جان که نمی تواند ایگیت و صنم را کنار هم تحمل کند با بی حوصلگی می گوید: ممنونم. خدا از شما راضی باشد! درم که تازه متوجه شده جان مدیر هنری کتاب پلین هم شده کمی ناراحت می شود. چون این جزو وظایف درم محسوب می شود. صنم فرصت را مناسب دانسته می گوید: درم جان! جان با فداکاری و جان و دل برای پلین خانم کار می کند. پلین هم با عشوه می گوید: اگر جان این پروژه را قبول نمی کرد اصلا من نمی توانستم کار کنم. دل های ما با هم یکی شده. صنم می گوید: بله! مثل دوتا مرغ عشق هستید! جان هم از آن طرف می گوید: شانس آوردیم که با انتشاراتی شما کار می کنیم. و ایگیت هم می گوید: کار کردن دو نفر که انقدر با هم سازگار هستند خیلی زیباست. من و صنم انگار که سال هاست با هم کار می کنیم! جان از حرف های ایگیت عصبی می شود و می گوید: مغزم دیگر کار نمی کند! بعد از جلسه، ایگیت و صنم برای جان آرزوی موفقیت می کنند و می روند و جان با خشم پیش امره می رود و می گوید: می دانی که من آدم صبوری هستم ولی این را بدان که این ایگیت را بدجور کتک خواهم زد!
صنم هم در انتشاراتی به سراغ لیلا می رود و فریاد می زند: جان من را دیوانه کرده! بالاخره بلایی سرش خواهم آرود. و بالا و پایین می پرد!
در همین حال عثمان و لیلا برای خرید خانه می روند. آنها خانه ای را می پسندند. عثمان به لیلا می گوید: همه چیز با تو زیباتر است. ولی لیلا دودل است و حرفی نمی زند. و عثمان این را حس می کند.
صنم برای این که از فکر جان خلاص شود به ایگیت می گوید: در ایده فوق العاده من کارهای خدماتی انجام می دادم ولی اینجا میز خودم را دارم و از محیط اینجا خوشم می آید. ایگیت می گوید: حالا که راضی هستی کمی درمورد رمانت حرف بزنیم. صنم با هیجان می گوید: اسم داستان من “پرنده ی سحرخیز” است. من از زندگی خودم شروع کردم. دختری با خانه ی کوچک و رویایی بزرگ! در همین حال پلین برای دیدن برادرش می آید و صنم به خانه می رود.
شب، صنم به اتاق لیلا می رود و او را در فکر می بیند. لیلا می گوید: من درمورد عثمان گیج شدم. برای ازدواج هم آماده نیستم. امروز عثمان خواست من را ببوسد ولی من نتوانستم. او را دوست دارم ولی احساسی به او ندارم… صنم به او توصیه می کند قبل از هر تصمیمی ببیند واقعا خواسته اش چیست. و لیلا خودش را به خاطر تصمیم های عجولانه اش سرزنش می کند.
جان مشغول خواندن کتاب است ولی از فکر صنم نمی تواند تمرکز کند. صنم هم در اتاقش مشغول نوشتن اولین سطرهای داستانش است ولی جان حتی در داستانش هم جا خوش کرده. هردو دلتنگ می شوند و صنم به جان تماس می گیرد و اینطور وانمود می کند که اشتباهی زنگ زده ولی با این حال کلی صحبت می کنند و متلک بار هم می کنند. صنم می گوید: مت مثل دوتا دوست و آدم های منطقی از هم جدا شدیم. و جان هم در تایید حرف او می گوید: و اصلا هم حسادت نکردیم و خیلی هم خوشحالیم! اما هردو خوب می دانند که چقدر اعصابشان به هم ریخته است. هردو صبح زود با لباس زیبا و شیک و سر و وضع آراسته به شرکت می آیند و سعی در دلبری دارند. با ورود صنم به شرکت همه ی پسرها به طرف او می چرخند و جی جی به او هشدار می دهد که مواظب باشد چشم نخورد! و همینطور مراقب رفتارش باشد.
صنم به دفتر کار جان می رود و الکی به دنبال یک چیز گم شده می گردد. جان سعی می کند به او نگاه نکند ولی صنم کنار او می رود و وقتی بوی عطرش به مشام جان می رسد او دیگر نمی تواند نگاهش را از صنم بگیرد. صنم از ظاهر جان تعریف می کند و درمورد تتوی آلباتروس می پرسد. و جان می گوید: نگران نباش هنوز سرجایش است. وقتی صنم از دفتر جان بیرون می رود نفسش بند آمده چون به زور خودش را کنترل کرده تا جان را نبوسد. و جان هم خودش را سرزنش می کند که قرار است صنم را ترک کند.
عثمان در قصابی اش مشغول کار است اما ذهنش درگیر لیلاست و به احساس لیلا نسبت به خودش مشکوک است. آیهان سعی می کند او را از فکر و خیال دربیاورد اما موفق نمی شود.
Gun Ay

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *