خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۴۲ + زیرنویس و دوبله

صنم از بوسه ی جان سرمست و از آلباتروس بودن او شگفت زده است. من من کنان می گوید: «پس شما هم جان و هم آلباتروس هستید. » او احساس می کند حالش خوب نیست و قلبش دارد از جا کنده می شود. برای لحظاتی خود را در قصه ها احساس می کند. و به جان می گوید: «می روم تا سرم هوایی بخورد. » او که انگار روی ابرها راه می رود در خیابان همه را در آغوش می گیرد و قصه ی آلباتروس خود را تعریف می کند. گاهی با ساز دوره گردها می رقصد و گاهی آواز می خواند و مثل اینکه رویا دیده باشد از خوشی فریاد می زند. جان هم دست کمی از صنم ندارد. شال صنم را در دست گرفته و به پدرش عزیزخان زنگ می زند و به او می گوید که خیلی احساس خوشبختی می کند و از اینکه به حرف پدرش گوش داده و در شرکت ماندگار شده راضی و خوشحال است.

صنم که می خواهد با کسی حرف بزند به دیدن عثمان می رود و همه چیز را تعریف می کند و به او می گوید: «حس می کنم عاشق شده ام و فکر می کنم آقای جان هم عاشق من است. » عثمان می پرسد که اگر عاشقت شود چه می کنی و قیافه ی صنم در هم می رود و یاد دروغ هایی که به جان گفته می افتد و از عثمان می خواهد کمکش کند تا کار درست را انجام دهد. عثمان از او می خواهد آرام باشد و درمورد همه ی اتفاقات، خوب فکر کند. عثمان ادامه می دهد که جان دوست دختر دارد و با اینحال تو را هم می بوسد. و قضیه ی آلباتروس را بعد از گذشت این همه مدت تازه به تو می گوید. این حرف ها صنم را به فکر فرو می برد ولی بعد از چند لحظه دوباره یاد بوسه ی جان می افتد و مثل دیوانه ها می خندد.

صنم در اتاقش وقتی تنها می شود و عاقلانه فکر می کند می بیند آخر قضیه ی او و جان ب جایی ختم نمی شود و عاقبتی ندارد.

جان به خانه برمی گردد و با یادداشتی از طرف پلین مواجه می شود. او نوشته: تلاش کردم ولی بی نتیجه بود. پس به لندن برمی گردم.  جان نفس راحتی می کشد و سراغ کوفته های بدمزه ای که صنم درست کرده می رود و خوشحالی انها را می خورد.

صبح روز بعد آیهان به دیدن صنم می آید. وقتی می فهمد آقای جان همان آلباتروس صنم بوده، جیغ می زند و صنم را در آغوش می گیرد. او به صنم می گوید که جی جی را قانع کرده که عشقش یک طرفه است و آیهان عاشق او نیست.

در شرکت، صنم با آقای جان روبرو می شود و به سردی به او سلام می دهد. صنم می گوید: «باید به چند سوال من جواب دهید. » در اتاق جان، صنم از او می پرسد: «چرا از اول به من نگفتید که آلباتروس هستید؟ » جان جواب می دهد: «چون تو نامزد داشتی. » صنم از این جواب قانع می شود. در همان لحظه درم او را به اتاقش صدا می زند و به او می گوید که شرکت اورگانو دوست دارد با عثمان کار کند بنابراین به او زنگ بزن که بیاید و قرارداد ببندیم و نصیحتی هم به صنم می کند. او می گوید: «تو دختر با استعدادی هستی. سعی کن روی پاهای خودت بایستی و انقدر روی آقای جان حساب نکنی. »

شب، امره از جان می پرسد که تولد پلین کی غیبش زده و جان از جواب دادن طفره می رود. امره به او می گوید: «فردا لوانت خواهد آمد و قرارداد را با خود خواهد آورد و تو باید آنجا باشی. » جان می گوید: «خودت کارها را انجام بده. »

در محله، عثمان به نهادخان می گوید: «چون برای درست کردن کوفته های ارگانیک همه زحمت کشیده اید پس حقوق همه باید پرداخت شود. » او حق الزحمه ی آنها را می دهد. مظفر از اینکه همه عثمان را دوست دارند و به او اهمیت می دهند دلخور و آزرده شده و از خودش ناامید می شود.

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *