خلاصه داستان سریال ترکی قفس (کبوتر) قسمت 46

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال قفس (کبوتر) قسمت 46 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال قفس قسمت 35

سریال قفس قسمت 46

کنعان به سرعت عوکش را سوار امبولانس می کند تا به بیمارستان برساند.

او با گریه از عوکش می خواهد که چشمانش را باز بکند و به یاد روزی می افتد که وقتی کودک بوده اند، بچه های دیگر عوکش را در کلبه زندانی کرده بودند و ناگهان کلبه آتش گرفته بود.

کنعان هم با اینکه نوجوانی بیش نبوده برای نجات او به دل آتش رفته و او را بیرون از کلبه ی در حال اتش گرفتن کشیده بود.

خبر چاقو خوردن عوکش به کوسا هم می رسد. او با عجله و در حالی که گریه می کند خودش را به بیمارستان می رساند و در آغوش کنعان شروع به هق هق می کند و می گوید :«چرا باید این بلاها سر ما بیاد کنعان… »

بعد از عمل سخت عوکش، ایپک پیش او می رود و برای گرفتن نبضش دستش را می گیرد. عوکش تحت تاثیر داروها و در خواب و بیداری دست ایپک را فشار می دهد و می گوید: «تا تو پیشم باشی من از هیچی نمیترسم… »

وقتی پلیس برای گرفتن اظهارات به بیمارستان می آید و از خانواده عوکش می پرسد اگر به کسی شک دارند بگویند، کوسا بلند می شود و نعمت را که او هم به خاطر عوکش حال و روز خوبی ندارد نشان می دهد و می گوید: «من از اون نعمت شکایت دارم. اونه که زندگی پسرمو به گند کشونده… کسی جز اون نمیتونه زندگی پسرمو نابود کنه… »

سیفی هم کمی حرف کوسا را تایید می کند و می گوید همراه عوکش دیده بوده که نعمت به مراد پول میداده… از طرفی نعمت با گریه بالا سر عوکش که بیهوش است می رود و با گریه می گوید: « عوکش منو ببخش. همش به خاطر منه… کاش انقدر من و موتلو رو دوست نداشتی. باور کن من خیلی تلاش کردم تا دوستت داشته باشم اما نشد. من همیشه مراد رو دوست داشتم و دارم… »

و بعد فورا به پذیرش می رود و وسایل عوکش را از پرستار بخش می گیرد و بعد هم با عصبانیت به مراد زنگ می زند و می گوید که چرا به عوکش حمله کرده و مراد هم با بیخیالی می گوید که عوکش ول کن ماجرا نبوده و اگر این کار را نمیکرد بعدا برایشان دردسر می شد. بعد هم نعمت به بانک می رود و از حساب مشترک خودش و عوکش مقدار زیادی پول برمیدارد تا همراه مراد به آنتالیا فرار کنند.

سیفی به کنعان می گوید که می تواند مراد را فورا پیدا کند و همین کار را هم می کند.

آنها با عجله به خانه ای که مراد آنجا ساکن است می روند اما مراد را انجا نمی بینند و به جایش دختری که همان روز در ترمینال هم همراه او بوده را می بینند.

سفی از دختر می پرسد که چرا همان موقع فرار نکرده و هنوز هم همراه مراد است. دختر که ترسیده می گوید که مراد شوهرخواهرش نعمت است و قرار بوده با پول زیادی که از عوکش می دزدند همراه هم به انتالیا فرار کنند. کنعان با شنیدن این حرف به شدت عصبانی می شود و بعد به زولوف زنگ می زند و همه چیز را برای او تعریف می کند.

عوکش به هوش امده و سراغ نعمت را می گیرد. زولوف وارد اتاق می شود و همه را از اتاق بیرون می کند و بعد به عوکش می گوید که نعمت همراه مراد فرار کرده. عوکش به شدت عصبانی می شود و فریاد می زند و می گوید که این امکان ندارد چون نعمت او را دوست دارد…

نعمت پول ها را به مراد می دهد و بعد خودش سراغ موتلو که در مدرسه است می رود و در حالی که گریه می کند به او می گوید: «پسرم هرکی دوستت داره رو دوست داشته باشو اذیتش نکن.. به هیشکی هم اعتماد نکن. وقتی بزرگ شدی هم مامانتو ببخش. » و می رود.

موتلو گریه می کند و سعی می کند به او برسد اما نعمت از او دور و دورتر می شود…

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال قفس قسمت 40 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال کبوتر قسمت 41 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *