خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 139

سلام همراهان عزیز الو سریال در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت 139 را آماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال هرجایی قسمت 79

سریال هرجایی قسمت 139

یران، ریحان و شکران با هم به روستا می روند اما میران دل و دماغی برای ماندن در آنجا ندارد.

ریحان به رفتار او اعتراض می کند و میران با بغض می گوید: «هنوز از تو خجالت می کشم. حالا درکت می کنم که با اینکه عشق توی چشمات موج می زد حاضر نمیشدی با من توی یه تختخواب بخوابی چون منم دارم همون کابوس رو می بینم.» میران گریه می کند و می گوید: «هر وقت به آینه نگاه می کنم کسی رو می بینم که در حق تو بدی کرده و نمی تونم خودم رو ببخشم. من می خوام تو رو از اول بدون دروغ و دشمنی تجربه کنم. می خوام زندگی جدیدی شروع کنم.»

ریحان می گوید: «ولی گذشته رو نمی تونیم عوض کنیم. باید با اون رو به رو بشیم.» هازار با گل از راه می رسد.

پگل به طرف میران می دود و او را بغل می کند و می گوید: «اگه دیگه داد نزنی من تو رو می بخشم.»

میران قول می دهد که دیگر داد نزند. شکران از هازار می خواهد که داخل خانه شود و با هم چای بخورند.

همگی به خانه روستایی می روند. هازار به هرجای خانه نگاه می کند دلشاه را می بیند و شکران شروع به تعریف خاطرات گذشته می کند و هر دو گریه می کنند.

گل از روی کنجکاوی به اتاق دلشاه می رود و به وسایل او نگاه می کند. میران داخل اتاق می شود و کنار او می نشیند.

گل ضبط صوتی را گوشه اتاق می بیند و از میران می خواهد نوار کاستی انتخاب کند و با ریحان برقصد. میران نواری انتخاب می کند و دست ریحان را می گیرد ولی وسط موسیقی صدای ضبط شده دلشاه و آیلا شنیده می شود و هازار و شکران با عجله به اتاق می آیند و همگی متاثر از شنیدن صدای دلشاه به آن گوش می دهند.

دلشاه به آیلا می گوید: «من عاشق هازارم و این رو به عزیزه گفتم. ولی نمی دونم چرا به من پیله کرده و دست بردار نیست. من اصلان بی ها رو نمی شناسم. می ترسم برای هازار نامه بنویسم و اونو تو شرایط سربازی به دردسر بندازم.»

صدا قطع می شود و هازار گریه کنان می گوید: «من نتونستم از عشقم مراقبت کنم.»

شکران تعریف می کند که چطور عزیزه و محمد اصلان بی به خانه او آمده اند و دلشاه را کشان کشان با خود برده اند.

میران به هازار می گوید: «پس حق با تو بود. عزیزه شما رو از هم جدا کرد.» همگی با غم و ناراحتی به میدیات برمی گردند و چون گل سوار ماشین میران شده اول به عمارت شاداغلو می روند.

به عزیزه خبر می رسد که پول شاداغلوها توسط هارون باکیرجی اوغلو پرداخت شده و او کنجکاو می شود در مورد هارون بیشتر بداند.

از آن طرف در عمارت شاداغلو همه جمع شده اند و منتظر هارون هستند. هارون با گواهی ازدواج از راه می رسد و قرار می شود فردا با یارن برای آزمایش خون بروند.

ولی یارن به نصوح نگاه می کند و به او یادآوری می کند که اگر با ازدواج موافقت کند چه اتفاقی ممکن است بیفتد.

نصوح ناگهان می گوید با این ازدواج موافق نیست و به سمت حیاط می رود و همه دنبال او می روند. هاندان و جهان از او می خواهند تجدید نظر کند ولی نصوح قبول نمی کند.

هارون هم خودش را ناراحت نشان می دهد.

در همین موقع ریحان و هازار هم از روستا برمی گردند و با این صحنه رو به رو می شوند.

ریحان به نصوح می گوید: «ولی هارون عاشق یارنه. نباید با احساس اون بازی کنین.»

یارن جلو می آید و می گوید: «به تو مربوط نیست که دخالت می کنی. مردی رو که دوست داشتم از من گرفتی حالا می خوای با مردی ازدواج کنم که دوستش ندارم.»

جهان او را می کشد و یارن جلوی نصوح روی زمین می افتد و بلند می شود و به ریحان می گوید: «اینا من رو به اندازه تو که یه غریبه هستی قبول ندارن. ولی این رو بدون که تو دختر عموم نیستی. ناتنی هستی.» نصوح از او می خواهد ساکت باشد ولی کار از کار گذشته.

میران هم همه چیز را می شنود و ریحان حیرت زده به هازار نگاه می کند و سکوتی مرگبار در عمارت شاداغلو حاکم می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)  قسمت 139 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت 140 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *