خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۲۹ + زیرنویس و دوبله

گلپری که از رفتار بی رحمانه نسلیهان و شیما بسیار ناراحت شده بعد از مدتی گریه کردن به خانه اش برمی گردد تا بقیه وسایلش را جمع کند. شیما هم که گلپری او را با نام اوزلم می شناسد وارد خانه می شود و قصد دارد با او صحبت کند. شیما می گوید: «نسلیهان دوست صمیمی شیماست. کادیر و شیما اطراف ما زوج توچشمی هستند. به رابطه و عشقشون ضربه ای نخورده بود تا اینکه تو پیدات شد.» گلپری از حرف های او تعجب می کند و می گوید که فقط دوست کادیر است. اما شیما باز هم حرف های خودش را می زند. این حرف ها گلپری را عصبانی می کند و او از شیما می خواهد که دیگر رفع زحمت کند. شیما هنگام خروج از خانه می گوید: «اگه یه مرد زن و مسئولیت هاش رو ول کرد و طرف تو اومد نباید آغوشت را به روش باز کنی. نباید شهر بازی اون مرد باشی. نباید دلیل دردهای یه زن باشی.» گلپری با عصبانیت می گوید: «بسه دیگه! از حدتون گذشتید. به شیما خانم بگید اگه با من مشکلی داره خودش بهم بگه.»

حسن در بازجویی هایی که به خاطر اسلحه از او می شود سکوت می کند و حتی به کادیر هم جواب درستی نمی دهد. او به دستور سعید فقط می گوید که اسلحه متعلق به علی است. از طرفی با نقشه ی سعید مدارک اسلحه ی مربوط به قتل حذف می شود و هم زمان خبر می رسد که علی قبول کرده که اسلحه متعلق به خودش است. ماموران بعد از عذرخواهی کردن حسن را آزاد می کنند و کادیر که به این موضوع مشکوک شده به دیدن علی می رود. او هم که قبلا توسط سعید تهدید شده بود به کادیر می گوید: «آره. اسلحه مال منه. حسن اونو از خونه ی بابابزرگش دزدیده. چون می دونست من اسلحه دارم.»

کادیر در حالی که رانندگی می کند و بغل دست بورجو نشسته است با گلپری تماس می گیرد تا درباره ی حسن صحبت کند. اما گلپری یاد حرف های شیما می افتد و می گوید: «من این روزها قراره سرم خیلی شلوغ بشه. کار دیگه ای هم با وکیل نداریم. تو رو هم از کار و زندگی انداختیم. تو به خانواده خودت برس منم به مال خودم.» کادیر ناراحت می شود اما می گوید هرطور که او دوست دارد همان شود. بورجو به رفتارها و نگرانی بیش از حد کادیر برای گلپری و بچه هایش مشکوک می شود و از او می پرسد که آیا حسی به گلپری دارد؟ کادیر ماشینش را نگه می دارد و بدون اینکه جوابی دهد از او می خواهد که پیاده شود.

بعد از کلانتری، گوکان دنبال حسن می آید و او را پیش سعید می برد. سعید برای اینکه حسن بدهی اش را با کار کردن برایش پرداخت کند، عکس دختر جوانی را به او می دهد و می گوید: «دختر اردال دیبی، سلن هست. فردا تولد ۱۸ سالگیشه. تو هم میری اونجا. دختره رو گول می زنی و می بریش یه گوشه ی ساکت. درباره پدرش سوال هایی می پرسی.» حسن می گوید کسی را اذیت نخواهد کرد. او برای سعید توضیح می دهد که هر کار دیگری حتی تمیز کردن زیر پای او را برای پرداخت بدهی اش انجام می دهد اما چنین کاری نمی کند. سعید بعد از کمی فکر کردن می گوید: «باشه. یه راهی پیدا می کنم ببینم چطوری بدهی ات رو می تونی بدی.»

داملا که خیال می کند دزدیدن گردنبند مادرش کار بدریه است این موضوع را با صدای بلند در مدرسه تعریف می کند. بدریه کمی از خودش دفاع می کند اما زیر نگاه سنگین هم کلاسی هایش طاقت نمی آورد و با گریه آنجا را ترک می کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *