خلاصه داستان سریال ستایش ۳ قسمت ۶ + زیرنویس و دوبله

حاج آقا به خاطر دستپخت خوب ستایش به او پیشنهاد می دهد که در مناسبت های مختلف آشپزی کند و دستمزد بگیرد. او هم بلافاصله قبول می کند و قرار می شود برای شروع کارش به مراسم مولودی ای که در خانه خانم مظفری برگزار می شود برود.

محمد برای شروع کارهایی که پدربزرگش از او خواسته بود به انبارها سر می زند. اما کم کم متوجه پیچ و خم های کار و بی تجربگی خودش می شود. حاج یوسف تندتند برای او توضیح می دهد: «بار که یه جور نیست! بار پوست نازک باید هوا بخوره، چین اول رو باید زودتر بدی تنگ بازار. باید بدونی فاصله ها رو چطوری رعایت کنی…» محمد که از این حرف ها سردرنیاورده با ناراحتی می گوید: «من نمی تونم. کلی کاربلدی می خواد. سر در نمیارم.» سپس از حاج یوسف می خواهد که خودش مسئولیت ها را گردن بگیرد اما او هم قبول نمی کند و می گوید اگر فردوس چیزی از نوه اش خواسته حتما حکمتی دارد.

ستایش برای غذا پختن به خانه خانم مظفری می رود. هنگام کار، پسر خانم مظفری که نقاش است و در طبقه بالای خانه مادرش زندگی می کند موقع در زدن خودش را آقای خونه معرفی می کند و این جمله ستایش را به یاد حرف های طاهر می اندازد. بعد از پایان مراسم وقتی ستایش می خواهد از خانه ی خانم مظفری برود با مهدی رو به رو می شود و باز هم به یاد طاهر می افتد و این موضوع او را غمگین می کند. ستایش در خانه اش درباره ی دلتنگی زیادش برای طاهربا عکس او درد دل می کند و گریه اش می گیرد.

محمد برای ملاقات فردوس به زندان می رود و به او می گوید که نمی تواند کار کند چون اصلا چیزی بلد نیست و ممکن است تنها شانس نجات پدربزرگش از آن وضعیت را با خرابکاری هایش از دست بدهد. فردوس می گوید: «اگه هزار و پونصد تن هم میوه باشه می دم دست تو تا چیز یاد بگیری. تو از خون منی. از پسش برمیای.» سپس با عصبانیت از محمد می خواهد که انقدر برای ملاقاتی به زندان نیاید و به کارها برسد. او می گوید: «اگه زود به زود بیای اینجا با سر و کله ی سالم برنمی گردی.»

خانم مظفری به همراه برادرزاده اش ستایش را تا مسجد می رساند. بعد از پیاده شدن ستایش از ماشین، او به برادرزاده اش می گوید: «به نظرت چطور بود برای خان داداش؟» برادرزاده با تعجب می گوید: «آخه بابا ۷۰ سالشه.» خانم مظفری توضیح می دهد: «خودش هم همچین جوون نیست. دو تا بچه بزرگ داره. انشاا… عروسی تو و مهدی که سر گرفت به نظرم برای بابات مناسبه.»

از طرفی انیس در خانه اش مدام یاد چیزهایی که پری سیما درباره کشتن صابر می گفت می افتد و با نفرت به او نگاه می کند. وقتی صابر شب به خانه برمی گردد، نگرانی انیس بیشتر هم می شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *