خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۲ + زیرنویس و دوبله

گلپری به یک دفتر وکالت می رود. او در آنجا با کادیر قرار دارد که از قبل همدیگر را میشناخته اند و بعد از سالها یکدیگر را ملاقات می کنند. کادیر می گوید: ” آخرین بار تو تاشکین دیدمت. ایوب مارو آشنا کرد اما تو وانمود کردی که منو نمیشناسی. گلپری می گوید: “باید اونطوری میشد. مردم تاشکین رو که می شناسی. ”

سپس آنها به همراه بورجو خانم به اتاق می روند و کادیر به گلپری می گوید: “وکیل اصلی تو بورجو خانمه. من توی این ملاقات مهمونم. ” گلپری که نگران است بورجو تبحر کادیر را نداشته باشد، کمی ناراحت می شود اما قبول می کند. او وضعیت زندگی اش را توضیح می دهد. کادیر که می داند گلپری به زندان هم رفته است، یادآوری می کند که پرونده سختی دارد و از او می خواهد همه چیز را بگوید. گلپری می گوید: ” یعقوب خان بچه هامو خیلی لوس بار میاره. کسایی که بخاطر پول و قدرت می خوان آدم هارو له کنن. یعنی می خواست خودش هرچی که هست بچه های منم همون بشن. من به خاطر این که روی پای خودم بایستم بدون اینکه اون بفهمه واسه یه خیاط لباس میدوختم اما برادر ایوب فهمید. خواست به من تجاوز کنه … من هم برای اینکه از خودم دفاع کنم زخمیش کردم. همه ی اینارو تو دادگاه گفتم ولی نه یعقوب و نه قاضی حرفمو باور نکردن چون اژدر می گفت با پسر خیاط رابطه داشت، داشتم از ناموسم دفاع می کردم. ” کادیر می گوید: “بعد با پول پسر خیاط رو خریدن آره؟ ” و اسم پسر خیاط که نجدت ییلماز است را یادداشت می کند. کادیر بعد از شنیدن این حرف ها خودش پرونده را به عهده می گیرد و گلپری خیلی خوشحال می شود.

کادیر متوجه شده که همسرش، شیما به یکی از موکل های او یعنی ایلکنور خانم زنگ زده و او را به رابطه داشتن با شوهرش  متهم کرده است و از او خواسته از همسرش دوری کند. کادیر از بورجو می پرسد: “شیما از کجا فهمیده ایلکنور خانم موکل منه؟ ” نگاه بورجو نشان می دهد که در این ماجرا بی تقصیر هم نیست. او می گوید: ” شیما به من فشار آورد، انقدر که مطمئنه تو زندگی شما کسی هست. باید یه اسمی بهش می دادم.منم گفتم ایلکنور خانم، مجبور شدم. چون تهدیدم کرد. ” کادیر آشفته و ناراحت به خانه اش می رود. با عصبانیت به شیما می گوید: “هدفت از این کارا چیه؟ چرا به ایلکنور خانم چرت و پرت گفتی؟ زنه فقط موکل منه. هیچی بینمون نبوده. متوجهی که من و خودتو به چه روزی انداختی؟ باید بری و ازش معذرت خواهی کنی. ” آرتمیس که دختر آنهاست صدای جر و بحثشان را می شنود و نگران می شود. شیما به کادیر می گوید: ” تبریک میگم بهت. به خاطر یه زن ابله داشتی از زنت عصبانی می شدی و دخترت اینو دید! ارزش داشت؟ ” کادیر با ناراحتی بیرون می رود. او به خانه ی گلپری می رود و به او خبر می دهد که همین هفته دادگاه برگزار خواهد شد.

گلپری در ماشین کادیر، برای حاضر شدن در دادگاه به طرف تاشکین حرکت می کنند. صحبت از خاطرات قدیمی می شود و کادیر می پرسد که در این مدت چه کارهایی کردی وقبلا آخرین آرزویت این بود که از دانشکده ادبیات قبول شوی. گلپری می گوید: “ادبیات استانبول قبول شدم. آخرین باری که از هم جدا شدیم قرارمون همین بود دیگه. که توی دانشگاه استانبول همو ببینیم. ” کادیر می گوید: ” کم راهروهای دانشکده ادبیات رو بررسی نکردم. اگه میومدی حتما میدیدمت. ” گلپری می گوید که پدرش اجازه نداده. کادیر هم با آه و حسرت می گوید: ” تو هم با بابات قهر کردی و دو دستی چسبیدی به ایوب خدابیامرز. ”

در تاشکین، یعقوب از نوه هایش می خواهد که برای رفتن به دادگاه آماده شوند. اژدر هم قصد دارد به دادگاه برود و می گوید: “من خیلی وقته منتطر این لحظه م. که اون جنده تو چشم من نگا کنه و یاد قرضش بیفته. عدالت بخشیده اما من نبخشیدم. ” یعقوب به او اجازه آمدن نمی دهد اما می گوید: ” هرکاری کنی حق داری. اون زن هم به تو آسیب رسوند و هم بی ناموسی خودش رو انداخت گردن تو. ولی نگران نباش. اونو می فرستم همونجایی که بود. ” فاطما هم که فکر می کند دلیل تمام مشکلاتش گلپری است از یعقوب می خواهد کاری کند که حتما نوه ها را پیش خودشان نگه دارند. یعقوب می گوید: ” نگران نباش. خانم قاضی اجاره نشین ماست. چشمش به من بیفته کار درست رو انجام میده. “

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *