خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۳۴ + زیرنویس و دوبله

کادیر پیش گلپری می رود و بابت کارهای شیما از او معذرت خواهی می کند. گلپری می گوید بدی هایی که شیما در حق دخترش کرده را اصلا فراموش نخواهد کرد. کادیر هم می گوید برای ماجرای آپارتمان پرونده ای باز می کند تا کسانی که مقصرند مجازات شوند و گلپری بتواند به خانه اش برگردد.

اما گلپری می گوید که دیگر نمی خواهد به آن خانه برود. هم چنین کادیر می گوید که قصد دارد از شیما جدا شود. گلپری با شنیدن این خبر بخاطر آ رتمیس ناراحت می شود و از او می خواهد که بخاطر دخترش هم که شده کوتاه بیاید. از طرفی او خودش را هم مقصر این ماجرا می داند. کادیر از گلپری می خواهد که خودش را سرزنش نکند. آنها مدتی در حیاط خانه ی گوکهان می نشینند و با هم درد دل می کنند. گلپری کادیر را انسان موفقی می داند و به او می گوید که با تلاش و پشتکارش توانسته به همه ی خواسته هایش برسد و زندگی خوبی برای برادر و خواهرش ساخته است. کادیر با ناراحتی می گوید:« اگه بیست سال پیش خودم رو می دیدم بهش می گفتم  بذارهمه روی پای خودشون بایستن و به فکر زندگی خودت باش. به جای اینکه تسلیم مسئولیتهام بشم باید می رفتم دنبال عشقم. من با زن اشتباهی ازدواج کردم.» گلپری کمی به چشمان او خیره می ماند و سپس بحث را عوض می کند و به داخل خانه می رود.

از طرفی آرمان برای دلداری شیما به خانه ی او می رود و به او می گوید که دیگر گریه کردن را تمام کند. بعد از مدتی گفت و گو، شیما که برای برگرداندن کادیر مصمم است از آرمان می خواهد که تمام اطلاعات مربوط به گلپری و بزرگترین دشمنش را پیدا کند. او می گوید:« ما با اون دشمن دوست می شیم.»

کادیر کنار دریا تنها و غمگین نشسته است، در همین حال برکان که با خبر شده او قصد طلاق گرفتن دارد سراغش می آید تا صحبت کنند. برکان به کادیر می گوید:« درسته شیما حد و مرزی نمونده که رد نکرده باشه. همه رو با خاک یکی کرده اما… می دونی چرا ازدواج اول من تموم شد؟ مسئله ی اصلی عشق بود. اگه یه مرد واقعا به یه زن احساس داشته باشه و وابسته ش باشه زنش هر کاری می خواد بکنه، اما اون مرد از خونش نمی ره و زنش رو ول نمی کنه. تو هم نیاز داری که قلبت بتپه. اگه می خوای وقتی می میری عاشق یه زنی باشی… عصبانی نشو ولی… یعنی اگه تو دلت کسی هست اصلا از دستش نده.»

سعید دستور باز کردن دست حسن را می دهد و او را به اتاقش می آورد تا مطمئن شود که دیگر اعتراضی ندارد. اما حسن باز هم سر حرف خودش هست و می گوید که نباید به سلن آسیبی برسد. بحث بین آنها بالا می گیرد و سعید که خیلی عصبانی شده به روی حسن اسلحه می کشد و تهدیدش می کند. حسن باز هم کوتاه نمی آید و سعید می خواهد به او شلیک کند. گوکهان سعی می کند مانع بشود اما سعید او را هم حل می دهد. در همین حال گلپری که تمام شب نگران حسن بود در آن ماهی فروشی سراغ حسن را می گیرد. گوکهان و حسن در صندوق قایم می شوند و سعید همه چیز را عادی نشان می دهد و به گلپری می گوید که پسرش را برای کار استخدام کرده است. گلپری تشکر می کند و بعد هم چون حسن را پیدا نکرده می گوید که باید به کلانتری برود. سعید هم به او می گوید که از این طرف و آن طرف سراغ آنها را می گیرد و اگر تا ساعتی دیگر پیدایشان نشد آن وقت به کلانتری برود. بعد از رفتن گلپری، سعید از حسن و گوکهان می خواهد که به خانه برگردند تا گلپری به چیزی شک نکند.

گوکهان درحالی که در حیاط خانه نشسته بخاطر بی ملاحظگی حسن ابراز نگرانی می کند. حسن وانمود می کند که بی خیال نجات دادن سلن شده و درسش را از سعید گرفته است. اما گوکهان حرف او را باور نمی کند و می گوید که کاملا مشخص است که نقشه ای در سر دارد. حسن بخاطر عذاب وجدان خوابش نمی برد و قبل از روشن شدن هوا از خانه بیرون می زند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *