خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۷۲ + زیرنویس و دوبله

فایل صوتی این قسمت

بارکان در بیمارستان متوجه می شود که بخاطر بخیه ای که به زخم ایوب خورده، مدرک از بین رفته و زاویه ی فرورفتن چاقو مشخص نیست. او همچنین در رستوران اطراف محل حادثه به دنبال شاهد یا مدرکی برای اثبات بی گناهی کادیر می گردد اما چیزی دستگیرش نمی شود.
آن شخصی که شماره ی آرتمیس را گرفته بود به او زنگ می زند و در ازای دادن فیلمی که از صحنه ی درگیری ضبط شده، ۵۰ هزار لیر می خواهد و هم چنین می گوید که کسی نباید از این موضوع باخبر شود. آرتمیس که چنین پولی ندارد کلافه می شود و درباره ی این تماس با هیچ کس صحبت نمی کند.
شب، گلپری از خانه خارج می شود و ایوب از حسن می خواهد که او را تعقیب کند. حسن می گوید:« مامانم خودش می دونه که کجا بره و کجا نره.» ایوب اصرار می کند و حسن هم به دنبال مادرش از خانه بیرون می رود.
آرتمیس وقتی در آپارتمان با گلپری روبه رو می شود بخاطر اینکه خیال می کند او احساسات پدرش را نادیده گرفته گله می کند و با بغض می گوید:« خانواده ی من از هم پاشید. دنیام عوض شد. می دونین چرا اینارو تحمل کردم؟ چون تو چشمای بابام نوری دیدم که سالها ندیده بودم. گفتم اگه قراره قلبش دوباره بتپه ارزشش رو داره. اما الان به خاطر همون دلیل بابام زندانه.» گلپری با چشمان پر از اشک او را در آغوش می گیرد.
گلپری همان شب به ملاقات کادیر می رود و برایش غذا می برد. کادیر با دیدن او بسیار خوشحال می شود. گلپری بخاطر رفتاری که در جریان چاقو خوردن ایوب با او داشته معذرت خواهی می کند. بعد از کمی گفت و گو کادیر از لای میله های زندان دست گلپری را می گیرد و می گوید:« اصلا دستمو رها نکن. باشه؟» گلپری می گوید:« خیلی می ترسم. از زندگی می ترسم. بلایی نمونده که سرمون نیاد.» کادیر می گوید:« نترس. اصلا نترس. ترس قاتل آرزوهاست. تو فقط از قلبت بپرس که می خوی یا نمی خوای.» سپس دست گلپری را می بوسد و گلپری هم با لبخند به او خیره می شود. مدتی بعد، گلپری درمورد قتلهای ایوب صحبت می کند و کادیر هم می گوید که به احتمال زیاد آن قتلها واقعا کار ایوب بوده است. گلپری که می ترسد ایوب به بچه ها آسیب بزند از کادیر می خواهد که علیه او مدارکی پیدا کند تا مجازاتش را بکشد. کادیر به او اطمینان می دهد که این کار را خواهد کرد.
گلپری از کادیر می پرسد:« چرا می گفتی باید ۲۰ سال پیش به عقد حمله می کردی؟» کادیر به یاد نامه هایی که در جوانی سعی داشته توسط ایوب برای او بفرستد می افتد. کادیر به سوال گلپری جوابی نمی دهد و هنگام خداحافظی در گوش او حرفهایی زمزمه می کند و سپس می پرسد:« جواب نمی دی؟» گلپری می گوید:« همشه پیش توام. فقط اینو بدون.»
حسن که مادرش را تا کلانتری تعقیب کرده، در محوطه ی آنجا با عصبانیت جلوی او را می گیرد و درمورد کادیر به او کنایه می زند. باز هم سر چاقویی که به ایوب خورده بحث می شود و گلپری مدام از کادیر دفاع می کند و می گوید:« کار خود باباته. اون داره دروغ می گه. فهمیدی؟» حسن باور نمی کند و برای اثبات این موضوع دلیل می خواهد. گلپری از گفتن دلایلش طفره می رود اما در نهایت کبودی مچ دستهایش را نشان می دهد و با گریه می گوید:« بیا اینم دلیل. کار باباته. پس حقایق می تونه یه جور دیگه هم باشه..» حسن ناراحت می شود و سکوت می کند.
بعد از خوابیدن بدریه، جان که می خواهد از پدرش مراقبت کند کتابش را می آورد تا برای او بخواند. ایوب خوشحال می شود اما وقتی جان کنارش می نشیند و به شکمش تکیه می دهد، ایوب که دردش گرفته با عصبانیت او را هل می دهد. جان زمین می خورد و با ناراحتی به پدرش نگاه می کند.
حسن مدتی با گلپری قدم می زند و به او می گوید:« از این به بعد اگه بابام یا هر کس دیگه ای به تو دست زد باید اول من بدونم. باشه؟» سپس مادرش را در آغوش می گیرد و ادامه می دهد:« اگه به تار موت آسیبی برسه و یه قطره اشک از چشمات بریزه، من می میرم. تو عزیز دلمی مامان.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *