خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 207

در این مطلب خلاصه قسمت 207 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 207

آکین موقعی که پدرش را در آغوش می گیرد به یاد می آورد موقعی که یوجل به ملاقات به خیال خودش آکین رفته بود و صحبت کرده بود و پیشنهاد همکاری داده بود، آکین میز کناری نشسته بود و همه حرف های او را شنیده بود.

حتی خود او به سلیم زنگ زد و به سمت سردخانه کشاند تا پدرش را سورپرایز کند! سلیم او را به خانه می آورد و عایشه اول از همه از دیدن او خوشحال می شود و پسرش را محکم در آغوش می گیرد. بعد هم بقیه اعضای خانواده یکی یکی به او خوش امد می گویند و از دیدن او خوشحال هستند.

آذر در مکانی منتظر یوجل است. همین که یوجل را می بیند می گوید: «من نه تا داداش دارم و سه تا خواهر.

تازه دیروز تونستم مرگ داداشمو به مامانم بگم. مامانم بهم گفت هرکاری میکنی فقط نمیر! قراره همراه بقیه خواهر برادرم تابستون بیاد… خلاصه ش میکنم، هرچی مامانم بگه من همونو انجام میدم. »

یوجل هم می گوید: «من وقتی نه سالم بود پدر و مادرم رو از دست دادم. غم تو تازه ست. غم من سی ساله ست… این وسط لازم نیست منو تو به هم اعتماد کنیم فقط کافیه با هم همکاری کنیم و مثل داستان قورباغه و عقرب پیش بریم. منو تو دوتا عقربیم و این وسط به قورباغه ای نیاز داریم که مارو از رودخونه رد کنه.

بعد از اینکه کارمون تموم شد اگه نیشش بزنیم هم موردی نداره چون اقتضای طبیعتمونه! حالا اگه ما پول داشته باشیم، قورباغه های زیادی هستن که مارو از رودخونه عبور بدن.

من یکیو میشناسم که به اندازه کافی پول داره! » یوجل به پشت سر آذر لبخندی می زند همان موقع آذر با شنیدن صدای پای کسی برمی گردد و زنی به سمت آنها می آید.

یاماچ همه ی جوانان محله را جمع می کند و اول به خاطر اینکه مجبور شده رفت و امد به محله را منع کند معذرت می خواهد.

بعد هم طبق خواسته ی ادریس رو به آنها می گوید: «ما باید نقطه ضعف این یارو و دلیل نگرانی هاش رو پیدا کنیم! باید همه تون تک به تک برین تو کل استانبول دنبال ردی ازش بگردین و ردی هم از خودمون بذارین! اینکه استانبول تو گوداله رو باید بهش بفهمونیم! درسته نمیدونیم اون حرومزاده کجاست ولی اون میفهمه ما کجاییم! »

همه شروع به گشتن در خیابان های استانبول می کنند و در هر دیوار و کوچه خیابانی سمبل گودال را می نویسند تا همه بفهمند. اتفاقا هم یوجل وقتی قصد رفتن به جایی را دارد متوجه حضور گودالی ها درخیابان ها شده و احساس خطر می کند.

او فورا به آذر خبر می دهد که به خاطر یک مسئله ی شخصی همه را همین امروز جمع کند تا این مسئله را حل کنند.

ادریس با غم زیادی سر مزار عزیزان تازه از دست رفته اش است و به حال علیچو غصه می خورد. ملیحه هم کنار اوست.

او با ناراحتی می گوید: «دردی که الان دارم میکشم خیلی بیشتر از موقعیه که همیشه رو تخت بیمارستان بودم… من بودم که باعث از دست رفتن این همه جوون شدم… میخوام به روزی که تورو دیدم لعنت بفرستم اما نمیتونم… »

ادریس از او می خواهد که این حرف ها را نزند و بعد می گوید: «من از کسایی که دوسشون دارم محافظت میکنم ملیحه به خاطر اینم به کسی جواب پس نمیدم… از کجا باید بدونی نفسی که الان میکشی چهل سال دیگه باعث بدبختیت میشه… »

ملیحه به ادریس می گوید که حرفی را که باید به یاماچ بزند چون او هم باید بداند. اما ادریس خیلی جدی می گوید که هیچ وقت یاماچ نباید از آن موضوع خبردار بشود.

آذر همه ی کله گنده های ترکیه را جمع می کند و رو به آنها می گوید: «من آذر کورتولوشم. همتون منو میشناسین.

کوچوالی ها برادر منو کشتن و مانع درآوردن نون و آبم شدن. من این کوچوالی هارو از استانبول بیرون میکنم شما هم باید کمکم کنید. »

یکی از آنها می گوید چرا باید به او کمک بکنند؟ آذر می گوید :«اینا سدات و نجات و با همه جد و آبادش کشتن و شما صداتون هم درنیومد. یکم غیرت به خرج بدین! »

همان آدم با عصبانیت رو به همه می گوید: «بسه دیگه! چرا به حرف این ادم گوش بدیم وقتی فقط داره بهمون توهین میکنه! »

آذر از او می خواهد که سرجایش بشینند چون حرفش تمام نشده اما او واکنشی به حرف او نشان نمی دهد و آذر از همان فاصله آجری به سمت صورت او پرت می کند و بعد هم به سمتش می رود و پشت سر هم با مشت به صورت او می زند تا اینکه بیهوش می شود.

بعد هم به افرادش دستور می دهد تا جعبه های شمش طلا را مقابل آنها بگذارد و می گوید: «من میدونم چطور راضیتون کنم! »

عایشه با عشق به آکین خیره می شود و می گوید که تغییر کرده است. آکین با کنایه می گوید: «مگه واسه همین نفرستادینم زندان؟ که عوض بشم! که همونی بشم که میخواین! پدربزرگ و بابام میتونستن مانع زندان رفتنم بشن. ولی الان شدم همونی که اونا میخوان! سر به زیر و آروم و محترم! اما من اونجا یاد گرفتم تا وقتی طرف مقابلت ازت نترسه به حرفت گوش نمیکنه! » و به روی مادرش لبخند می زند. عایشه با نگرانی به او خیره می شود.

 

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 207 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 208 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *