خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 245

در این مطلب خلاصه قسمت 245 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 245

پسرها به همراه عمو سراغ عمو دامپزشک می روند. باتار می گوید که جومالی و عمو به خون احتیاج دارند.

نوع خون جومالی با وارتلو یکی هست و با این که جومالی راضی به این کار نیست چون آخرین بار وارتلو او را در زندان قال گذاشته بود، اما به هرحال قبول می کند. عمو هم نوع خونش کمیاب است اما تمام مردم محله بسیج می شوند تا به او خون بدهند. عمو با افتخار و لبخند به انها خیره می شود.

جومالی وقتی با وارتلو تنها می شود فورا از او می پرسد که چرا او را ب زندانبان فروخت. وارتلو ابتدا می گوید: «هرکاری که لازم بوده رو کردم. »

جومالی با عصبانیت می گوید که بهتر است یک دلیل قانع کننده به او بدهد و وارتلو هم می گوید: «با رئیس پلیس معامله کردم تا منو بفرسته زندان آرموتلو. دنبال قاتل بابام بودم! » جومالی با ناراحتی به او خیره می شود. یاماچ و سلیم هم این را از پشت در می شنوند و یاماچ بغض می کند و حالش کمی بد می شود.

کاراجا وقتی از یکی از دخترها می شنود که آذر دیشب به گودال حمله کرده، ناراحت و نگران او می شود! او وقتی به خانه برمی گردد، سلطان با عصبانیت به او سیلی محکمی می زند و می گوید: «این به خاطر دروغ گفتنته نه این که دزدکی از خونه رفتی بیرون! » و از او می خواهد تا عایشه را هم صدا بزند و هردو پایین منتظر او بمانند. کاراجا سراغ مادرش می رود اما عایشه تحت تاثیر قرص هایی که مصرف می کند به عایشه می گوید: «برو بیرون. من نمیام پایین میخوام بخوابم. »

کاراجا که نمیداند چه بکند سراغ داملا و سعادت می رود و از آنها می خواهد کمکش بکنند. داملا که تا آن موقع مشغول راضی کردن سعادت برای این بوده که ایده طلاق را از سرش بیرون بکند، با کاراجا همراه می شود.

اذر که حسابی کمال را کتک زده با زنگ یاماچ فورا به او می گوید که قدیر را برایش بیاورد تا کمال را بگیرد.

یاماچ پایش را روی دست قدیر فشار می دهد و وقتی داد قدیر در می آید آذر را از زنده بودن او مطلع بکند! آذر وقتی این را می شنود فورا به سمت کمال اسلحه می کشد و ییلماز با نگرانی او را راضی می کند تا به خاطر قدیر کاری به کمال نداشته باشد.

آنها قبول می کنند تا جای کمال و قدیر را عوض بکنند. یاماچ به شنول و مرتضی دستور می دهد تا اول قدیر را به بیمارستان ببرند و زخم های او را مداوا بکنند بعد برای فردا تمیز و مرتبش بکنند.

پدر و مادر های دخترهای دزدیده شده جلوی قهوه خانه جمع می شوند و برای تشکر از یاماچ دستان او را می بوسند. یکی از پدرهای ناراضی به اسم فاحری، به یاماچ به خاطر این که امنیتی ندارند اعتراض می کند. یاماچ به او حق می دهد و غصه دار سکوت می کند.

اما وارتلو برای دفاع از او می گوید: «همین که سالمی و زن و بچه ت هم پیشت هستن باید خدارو شکر کنی.

یاماچ برادر و برادر زاده اش و همسرشو و باباشو، ادریس بابامونو از دست داده. حالا با وجدان باش و بگو اگه جای اون بودی چیکار میکردی؟ »

فاحری با شرمندگی سرش را پایین می اندازد و چیزی نمی گوید. همان موقع هم دخترها به خانواده ها تحویل داده می شوند و فاحری با لبخند به یاماچ خیره می شود.

یاماچ و وارتلو قدیر را به محل قرار مورد نظر آذر می برند. آذر هم همراه افرادش آنجا منتظر است. او اول می خواهد تا قدیر را به سمت بفرستند تا بعد کمال را آزاد بکند اما وارتلو قبول نمی کند و آذر افرادش را صدا می کند و همگی مسلح و آماده به سمت کوچوالی ها نشانه می روند. وارتلو پوزخندی میزند و می گوید: «فکر کردی به ذهن ما نرسیده؟! »

و سوت می زند. همان موقع جوانان محله پشت سر آنها با تفنگ هایشان سر می رسند. بالاخره با فرستادن کمال به سمت آنها، وارتلو هم قدیر را آزاد می کند.

بعد هم می گوید که بهتر است به جای جنگ و خونریزی دوباره هر طرف به خانه اش برود. آذر هم بدون حرفی قبول می کند.

کمال به خانه می رود و بعد از حمام کردن و مرتب شدن، با بسم الله پایش را از خانه بیرون می گذارد و به قهوه خانه که، یاماچ و متین و سلیم و جومالی و عمو منتظرش هستند می رود. اول متین با عصبانیت به سمت کمال می رود و تا می خورد او را کتک می زند و می گوید:« چرا خودتو تو دردسر میندازی ها؟ میخوای بمیری آره؟ »

بعد یاماچ او را عقب می کشد اما این بار خودش کمال را کتک می زند و سرزنشش می کنند.

عمو با عصبانیت از انها می خواهد بس کنند. بعد کمال را بلند می کند و اسلحه با تک فشنگ را روی میز می گذارد. یاماچ اسلحه را برمیدارد و به سمت سرش می گیرد و می گوید: «برای تو میمیرم کمال؟ »

کمال با گریه می گوید: «بدون لحظه ای درنگ کردن. »

و یاماچ ماشه را می کشد. بعد کمال اسلحه را برمیدارد و آن را به سمت سرش می گیرد و می گوید: «برات میمیرم داداش بدون چشم داشتی. » و ماشه را می کشد.

متین نفس راحتی می کشد و کمال در حالی که گریه می کند یکی یکی دست یاماچ و بقیه را می بوسد و در آخر متین را در آغوش می گیرد.

او رو به همه کرده و می گوید که این اتفاق برایش افتخار بزرگی است چون همیشه از بچگی آرزوی این را داشته تا وفاداری اش را ثابت بکند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 245 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 246 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *