خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 246

در این مطلب خلاصه قسمت 246 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 246

سلطان وقتی متوجه می شود، عایشه به خودش زحمت پایین امدن نداده، با عصبانیت به اتاق او می رود و صدایش می کند.

عایشه به زحمت چشمانش را باز می کند و سلطان با دیدن داروها از او می پرسد: «اینا چیه عایشه؟ »

عایشه با بیحالی می گوید: «دارو. نکنه توام میخوای مامان؟ » سلطان با عصبانیت به او می گوید که بهتر است مواظب حرف زدنش باشد.

عایشه به زحمت روی پاهایش می ایستد و در حالی که بغض کرده می گوید: «من از 16 سالگی وارد این خونه شدم. گفتی بیا اومدم. گفتی برو رفتم… با پسرت که یه بارم تو صورتم نگاه نکرد ازدواج کردم و برات دوتا نوه آوردم… گفتم عب نداره… اما حالا من نمیتونم تحمل کنم. دست و پام هرروز از این که با خبر مرگ یکی از بچه هام روبرو بشم میلرزه.. من نمیتونم این چیزارو تحمل کنم. میترسم. فقط خوابیدنه که نمیذاره بترسم… » و دوباره دراز می کشد تا به خواب برود.

سلطان با ناراحتی و دلسوزی به او خیره شده و داروهایش را برمیدارد و رویش را هم می پوشاند.

وقتی یاماچ سراغ وارتلو را از مدد می گیرد، مدد می گوید که وارتلو قبل از رفتنش به آلمان سر مزار پدر و مادرش رفته چون امروز پرواز دارد. یاماچ هم به قبرستان می رود و از دور وارتلو را تماشا میکند. وارتلو سر مزار مادرش می رود و برای او در مورد ادریس هم درد دل می کند.

در اخر متوجه نایلونی که داخل ان پستونک و نامه ای از طرف سعادت و ادریس کوچک برای مهربان است می شود و با بغض به آسمان خیره شده می گوید: «خدایا منو داری با چی امتحان می کنی… »

وارتلو از جایش بلند می شود تا سر مزار ادریس هم برود اما پاهایش به سختی حرکت می کند و از دور به مزار پدرش خیره می شود.

بعد هم آرام آرام سر مزار می رود و گریه می کند و می گوید: «بابا منو ببخش. نتونستم ازت محافظت کنم.. »

یاماچ اینها را می شنود و چشمانش پر از اشک می شود. وارتلو از دور متوجه او می شود و یاماچ در حالی که پشتش چیزی را قایم کرده به سمت او می رود و می پرسد: «چرا میخوای بری آلمان؟ »

وارتلو که دوست ندارد توضیحی بدهد می پرسد: «اول بگو اون چیه پشتت؟ » یاماچ می گوید: «میگم. اما اول جواب سوالمو بده. »

وارتلو در حالی که بغض کرده می گوید: «میرم دنبال ضیا. فرار کرده آلمان… مگه من نکشتمش یاماچ… میگه دیدم کی کشتش، یه پسر جوونی بود… »

یاماچ آن روز نحس را به یاد می آورد و بعد برای این که جو را عوض بکند سنگ قبری که مدت ها پیش وارتلو موقع جنگشان برایش ساخته بود را به او می دهد و می گوید: «اینو نگه دار وقتش که برسه میذاری بالای مزارم. »

وارتلو خنده اش می گیرد. همان موقع فرهاد از راه می رسد و به یاماچ خبر می دهد جی پی اسی که همراه قدیر درون پاشنه ی کفش او گذاشته بودند، خانه آذر را ردیابی کرده و حتی بولنت و آذر هم آنجا هستند.

اما آذر همراه ییلماز، جای دیگری منتظر هستند و فقط بولنت را طعمه کرده اند. وقتی یاماچ به همراه بقیه به آنجا می رسند، بولنت را پیدا می کنند و جومالی حال او را حسابی جا می آورد! وارتلو هم بعد از این ماموریت از یاماچ و سلیم خداحافظی می کند تا به پروازش برسد.

بعد از رفتن اون همان موقع اذر به همراه افرادش حمله می کند و یاماچ را تنها گیر می آورد و از بالا به سمت او شلیک می کند.

کمال خودش را مقابل یاماچ می اندازد و گلوله های آذر به او برخورد می کند. یاماچ کمال را در آغوش می گیرد و زیر گریه می زند کمال در حالی که در حال جان دادن است می گوید: «برادریم؟ یکی هستیم؟ » و دستانش را که نماد گودال روی آن خالکوبی شده را مشت می کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 246 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 247 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *