خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۵۰ + زیرنویس و دوبله

سودا در کلبه وسط جنگل به گزیده می گوید: «جدا شدن از بوراک که آخر دنیا نیست. فکر می کردم اولین عشق خیلی مهم باشه ولی همش مسخره است. من هم میخواهم عشق جدیدی تجربه کنم چون از بی توجهی های بوراک خسته شده ام. » و صحبت هایش را با گریه تمام می کند. گزیده برای او و کورای آرزوی خوشبختی می کند ولی سودا می گوید: «یه حسی به من می گوید تو و بوراک خوشبخت نمی شوید. »

کورای و بوراک هیزم در دست در حال برگشتن به کلبه هستند که با حیات خانم مواجه می شوند. حیات داخل کلبه می رود و با گزیده تنها صحبت می کند و از نگرانی هایش به او می گوید و این که او چقدر این روزها دروغگو و سرخود شده. گزیده هم متقابلا حیات خانم را متهم به پنهان کاری می کند که شب را با آقای فلاح در هتل کارتپه گذرانده! و به توضیحات خواهرش هیچ اهمیتی نمی دهد. بوراک جلوی حیات را گرفته و گزیده را بی تقصیر می داند. حیات به بوراک می گوید: «من از تو خواسته بودم که از گزیده دوری کنی حالا هم هیچ حرفی با تو ندارم. »

همه به استانبول برمی گردند و به محض رسیدن به خانه، حیات خانم گوشی تلفن گزیده را از او می گیرد. و او را از قبل هم محدودتر می کند. گزیده هم پنجره را باز کرده با صدای بلند فریاد می زند: «ای مردم! بوراک ارکین دوست پسر من است و من عاشق او هستم. » و رو به حیات خانم می گوید: «من مثل تو ترسو نیستم. و می خواهم از فرصت های زندگی ام استفاده کنم. تو از بس که میترسی نمی خواهی دوباره عشق را تجربه کنی و افسرده شدی. من نمی خواهم مثل تو باشم. » و حیات را با سوالات بیشمار تنها می گذارد.

همکلاسی ها دور هم جمع شده اند و تصمیم می گیرند وقتی سودا آمد هوای او را داشته باشند که از دوستی بوراک و گزیده شوکه نشود.

حیات خانم با گزیده و زینب به مدرسه می رسند و حیات از آن ها می خواهد بعد از مدرسه مستقیم به خانه بروند. ولی گزیده با پررویی به خواهرش می گوید: «من خودم تصمیم می گیرم چه کار کنم. » و با دیدن بوراک به طرف او می رود و بازو در بازوی او می اندازد. و سرخوش از باهم بودن به طرف کلاس می روند. حیات خانم با تعجب و خشم نگاهشان می کند.

آقای شریف اعلام می کند که از این به بعد کارنامه های دانش آموزان به خانواده ها تحویل داده می شود. چون بعضی از بچه ها کارنامه شان را به پدر و مادرشان نشان نمی دهند. حیات خانم می گوید: «باید به بچه ها اعتماد کنید. »

سرکلاس گزیده، دوستی خود و بوراک را به همکلاسی هایش اعلام می کند. کورای برای آنها آرزوی خوشبختی می کند. سودا وارد کلاس می شود و با دیدن این صحنه به طرف کورای رفته، دست او را می گیرد و دوستی شان را خبر می دهد. کورای هم آن را تایید می کند. رفتار آنها باعث تعجب همه می شود. تارکان و آسیه با عصبانیت به کورای اعتراض می کنند. تارکان می گوید: «من به خاطر تو مدرسه م را عوض کردم و حالا به همین راحتی بیخیال گزیده میشوی و اجازه می دهی با بوراک احمق دوست شود. » کورای می گوید: «من کارم را بلدم نگران نباشید. » بوراک هم به گزیده می گوید: «حالا که سودا خوشحال است برای من هم قبول دوستی کورای و سودا برایم راحت است. » بعد هم به هم ابراز علاقه می کنند. تارکان با نفرت آنها را نگاه می کند.

در کلاس حیات خانم برای تنبیه آن چهار نفر از آنها سوالات سخت ادبی می پرسد و به همه آنها صفر می دهد چون درسشان را بلد نبودند.

از آن طرف نامادری زینب به او می گوید: «که دیگر تنها شده و همه از دور و برش رفته اند. » و از زینب می خواهد گاهی به او سر بزند. زینب قبول می کند و وقتی از نامادری جدا می شود، نامادری اش با شیطنت می خندد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *