خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۳۵ + زیرنویس و دوبله

ناره پیش موگه می رود و به او می گوید: «در ۱۸ سالگی تجربه بدی پشت سر گذاشته و به او تجاوز شده است.» موگه از او می پرسد بعد از آن چه حسی به او دست داده. ناره می گوید: «فکرکن سالها به کسی اعتماد کردی و همه اسرارت را به او گفتی. به او ارزش داده ای انگار که بهترین آدم دنیا بوده و از اینکه بعد از این همه سال نتوانستی بدی های او را ببینی، پشیمان می شود و از او و از خودت متنفر می شوی ولی من بی تقصیر بودم.» اما ناگهان صدای جیغ ملک را می شنود و موگه و او به طبقه پایین می روند و سنجر و گیدیز را در کنار هم می بینند که تازه از زندان آزاد شده اند. ناره از آنها می پرسد که چطور آزاد شده اند. سنجر می گوید: «فعلا وقت این حرف ها نیست. فقط بی گناهی ما ثابت شد.» ولی جریان از این قرار بوده که بازپرس شعبه مالی در دفتر زندان به آنها گفته بود که آنها مطمئن هستند دزدی از شهرداری کار سنجرو گیدیز بوده ولی مدرکی برای اثبات آن ندارند. همه پول ها به اسم آکین بایدار و به حساب او واریز شده بوده است. در نتیجه گناهکار این جریان آکین شناخته شده و در این میان سنجر از بابامحسن تشکر می کند که به عنوان شاهد علیه آکین شهادت داده. گیدیز می فهمد که سنجر از هشت سال پیش فکر آینده را کرده و این کار را به اسم آکین تمام کرده است. ناره به گیدیز خوشامد می گوید و گیدیز با نگاه های عاشقانه به او پاسخ می دهد و این از چشم سنجر دور نمی ماند و به شدت باعث آزارش می شود.

 

موگه به برادرش می گوید که آنطور به ناره نگاه نکند و از برادرش می پرسد: «پس دزدی کار چه کسی بوده؟» گیدیز که از چیزی خبر ندارد می گوید: «کار آکین بایدار، پسرخوانده ی گوون چلبی. » و با دیدن قیافه ناراحت و درهم رفته ی موگه از او می پرسد که آیا آکین را می شناسد؟ موگه از جواب دادن طفره می رود و فورا با آکین تماس می گیرد و از او می خواهد که فرار کند چون به زودی پلیس سراغش خواهد آمد. پلیس وقتی به خانه آکین می رسد که او از خانه اش فرار کرده است. سفیر متوجه می شود ه دزدی از شهرداری کار آکین بوده. به گفته پلیس به سنجر خبر می رسد که همه اموال بلوکه شده شان آزاد شده و گیدیز به آرامی می گوید: «پس باز هم پولدار شدیم.» و متوجه می شود که مجازاتی که سنجر برای آکین در نظر داشته همین بوده. سنجر می گوید: « این مجازات فقط برای این بود که اسمش بین من و ناره بود. اگر حرف های ناره در مورد او را باور کنم او را خواهم کشت.» خانواده سنجر که شنیده اند او آزاد شده به زندان می روند. ولی سنجر و گیدیز قبل از آنها به خانه گیدیز رفته اند. بنفشه در گوش خالصه می گوید :«پس برادرم و سنجر نتوانسته اند همدیگر را ببینند.» و خالصه خوشحال می شود.

 

سنجر و ناره به گوشه خلوتی می روند تا صحبت کنند. سنجر به ناره می گوید: «نجرت دستگیر شده است.» ناره نفس راحتی می کشد و می گوید: «دیگر از زندانی بودن در خانه خسته شده بودم.» ولی سنجر به یاد او می آورد که با هم قرار گذاشته بودند که سنجر برای او خانه بگیرد و او هم کار نکند. ناره از یادآوری آن قرار ناراحت می شود ولی سکوت می کند. سنجر ادامه می دهد: «نجرت به خواست مادرم به تو حمله کرد. من از تو عذرخواهی می کنم.» ناره با بغض می گوید: «پدرم مرا دوست ندارد. از مادر تو چه انتظاری هست؟» خانواده افه اوغلو به عمارتشان برمی گردند و بنفشه از الوان خواهش می کند چیزی به سنجر نگوید. الوان می گوید: «من قبلا به تو هشدار داده بودم. پس باید مجازات شوی.» سنجر قبل از آنها وارد خانه شده. او با دیدن مادرش به سمت او می رود و می گوید: «چطور راضی شدی مادر دختر مرا کتک بزنند؟» خالصه با چشم اشک بار می گوید: «من فقط می خواستم او برود و تو بیشتر از این ناراحت نشوی.» سنجر از کاوروک می خواهد مادرش را به هتل برساند که برای مدتی چشمش به او نیفتد. گیدیز به خانه می آید و می خواهد به اتاق ناره برود ولی رفیقه می گوید که به ناره توجه زیاد نشان ندهد ولی گیدیز گوش نمی دهد و به اتاق او می رود. ولی نه ناره و نه ملک آنجا نیستند. ناره نامه ای برای او گذاشته و نوشته: «بودن من برای هیچ کس خوب نیست. نمی خواهم بیشتر از این برای کسی ناراحتی درست کنم. به جای دوری می رود تا زندگی جدیدی با دخترم شروع کنم.» از آن طرف ناره به آکین پیام می فرستد که: «دارم از اینجا می روم. موگه را رها کن. به دردت نمی خورد. اگر می خواهی مرا پیدا کن.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *