خلاصه داستان سریال ستایش ۳ قسمت ۴ + زیرنویس و دوبله

حاج یوسف برای فردوس سند می آورد تا مانع زندان رفتنش شود. همچنین به او خبر می دهد که چک های چها نفر دیگر هم پاس نشده و بدهی بیشتر شده است. فردوس سند او را قبول نمی کند و می گوید که باید به زندان برود تا صابر به خودش بیاید. او می خواهد ببیند که پسرش تا کجا به نامردی کردن ادامه می دهد و می خواهد به عنوان پدر، صابر را از آن وضعیت نجات دهد. فردوس قبل از رفتن به زندان سعی می کند محمد را آرام کند و به او می گوید که نگران چیزی نباشد.

از طرفی پری سیما تلفنی به صابر که پشت خط است و قصد دارد بدهی های پدرش را بدهد، می گوید: «تو فکر می کنی بابات معطل اون چندرغازه؟! لااقل ده تا حساب بانکی داره که ما ازش بی خبریم. زندان رفتنش هم بازیه… نخیر نمیدم… نمیدم… ولی برای اینکه تو فکر نکنی من به خاطر پول این چیزارو می گم همون پولو بهت می دم که ماشینی که دوست داری رو بخری. » سپس پری سیما به پدرش می گوید که کاملا حواسش به صابر باشد و نگذارد که او احساساتی شود و اعتراف کند.

مردی در شرکت سراغ پری سیما می رود تا صحبت کنند. او می گوید: «برادرم تو محضری که کار می کرده یه وکالت نامه ی جعلی درست کرده و با اون کارش کسایی دار و ندار یه بابایی به اسم فردوس رو بالا کشیدن. » سپس صدای ضبط شده ی پری سیما را برایش پخش می کند تا او را مطمئن کند که مدرک محکمی برای اثبات کلاه برداری او دارد. آن مرد قصد دارد مدرکش را به پری سیما بفروشد و پولی به جیب بزند. اما پری سیما بعد از شنیدن این حرف ها او را بیرون می کند. آن مرد هم شماره اش را روی میز می گذارد و می رود. در واقع پری سیما قصد دارد جوری با او معامله کند که کمترین هزینه را برایش داشته باشد و به همین دلیل زیاد از خود اشتیاق نشان نمی دهد.

حاج یوسف همراه محمد به ملاقات فردوس می رود و به او خبر می دهد که رفیق ها و آشناهایشان گل ریزون راه انداخته اند تا هرکسی پولی بگذارد و او را از زندان بیرون بیاورند. فردوس قبول نمی کند و حتی با عصبانیت می گوید: «خیال کردی من بهت می گم ایول دستت درد نکنه؟! من از اسب افتادم ولی گردنم که نشکسته. من دوباره خودم سرپا میشم. »

علی مراد با محمد قراری می گذارد و با رضایت و خوشحالی قرارداد را به او می دهد و بر اساس آن محصولات باغ خود و شش نفر دیگر را به فردوس می فروشد. محمد قرارداد را پیش فردوس به زندان می برد و بعد از نشان دادن آن می گوید: «یه پیغام هم برای شما فرستادن. گفتن با یه مرد قرارداد بستیم. یه مرد تو زندون هم مرده. » این موضوع فردوس را خیلی خوشحال می کند و او با انگیزه درباره ی کسب و کار صحبت می کند.

مردم روی ماشین مدل بالای صابر بد و بیراه نوشته اند. او با ناراحتی از پنجره به بیرون نگاه می کند و اصلا حال خوشی ندارد. صفایی درباره ی صابر به پری سیما می گوید: «دیدم با ناراحتی سرشو گرفته بین دو دستاش و داره می لرزه. رفتم آب بیارم برگشتنی دیدم جلوی آینه وایساده و به خودش میگه اشتباه کردم! فکر کنم کم آورده. اگه به همه چیز اعتراف کنه اصلا تعجب نمی کنم. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *