خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت ۲۲ + زیرنویس و دوبله

سلام همراهان عزیز استارا خبر.

در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی (قسمت) ۲۲ را اماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال هرحایی (تردید)

سریال هرجایی قسمت ۲۲

در عمارت اصلان بی وقتی شهریار، خدمتکار جدید چشمش به الیف می افتد، در مورد او سوال می کند کریمان می گوید که او دختر اسما است.

الیف می گوید: «تا آنجا که یادم می آید اسما فقط یک پسر داشت! »

الیف از صحبت آنها ناراحت می شود و به اتاق مادربزرگش می رود و با خشم به او می گوید: «در عرض یک روز دیدم که توی شهر میدیات هستم. یک دختر ناشناس زندانی در خانه داریم و الان هم که همه من را به نام دمیر آلپ، دختر اسما میشناسند. این چه کاری است که با من میکنید؟ »

عزیزه می گوید: «این کارها برای محافظت از خودت است. »

الیف می گوید: «آن وقت چه کسی از ما در مقابل تو محافظت کند؟! »

عزیزه عصبی می گوید: «چه بدی ای به شماها کردم؟ »

الیف می گوید: «برای شوهر گونول زن گرفتی، میران که اهل کینه و انتقام نبود مغزش را پر کردی، اسم من را از من گرفتی. »

از جایش بلند می شود و ادامه می دهد: «الان هم به اتاقم می روم تا مامان اسما برایم صبحانه بیاورد! »

ریان پیش میران می رود تا درمورد حرف های دیشبش با او صحبت کند.

ولی سر از اتاق گونول درمی آورد.

گونول با خشم دست او را می کشد تا با هم صحبتی بکنند.

ریان می گوید: «برایت متاسفم. من تو را آدم خوبی می داسنتم. »

گونول می گوید: «اگر می دانستی من چه چیزهایی را تحمل کردم دستم را می بوسیدی. »

و به طرف صندوقچه ی گوشه ی اتاق می رود و جهازش را نشان می دهد و می گوید: «میدانی چرا دروغ گفتم؟ چون مجبورم کردند و قلبم را شکستند و من را به این اتاق تبعید کردند. تو نمیفهمی وقتی شب و روز در انتظار یک نفر هستی و او اهمیتی به تو نمیدهد یعنی چه. »

ریان می گوید: «چرا اینها را به من میگویی؟ »

گونول به طرف عکس عروسی خودش و میران می رود که میران سر میرسد و به ریان می گوید: «از اتاق خارج شو و دیگر به اینجا نیا. »

ریان می گوید: «نکند این دختر بیچاره را هم در حقش ظلم کرده اید؟ »

میران او را از اتاق بیرون می برد.

ریان به او می گوید: «حرف هایی که دیشب گفتی همش دروغ بود! »

میران به او می گوید: «لازم نیست توضیح بدهی من واقعیت را میدانم. »

ریان با خشم از او می پرسد: «سلطان را به عنوان مادر و گونول را خواهرت معرفی کردی. آنها چه نسبتی با تو دارند؟ »

میران با خشم به گونول نگاه می کند و می گوید: «زن عمو و دخترعمویم هستند. »

ریان فریاد می زند: «قرار است دیگر چه دروغ هایی از تو دربیاید؟! » و می رود.

میران و فیرات با اتومبیل به طرف محل کار حرکت می کنند.

میران حالش بد می شود، از اتومبیل پیاده می شود و فریادی از ته دل می کشد و رو به فیرات می گوید: «من به عاقبت کارهایم فکر نکرده بودم. به ریان این همه دروغ گفتم. درد مقابل نگاه های معصوم او چون نیشی در قلبم فرو می رود نمی دانم چه کنم. او هیچ وقت من را نخواهد بخشید و مثل قبل دوستم نخواهد داشت. و هنوز دروغ های بزرگترم را نمی داند. »

یارن با گونول تماس می گیرد و می گوید باید حرف بزنیم و گونول جواب می دهد که آنها حرفی ندارند که بزنند.

یارن می گوید: «می خواهی با ریان زیر یک سقف زندگی کنی؟ »

و وقتی می بیند گونول گوشی را هنوز قطع نکرده جرئت پیدا می کند و می گوید:: «آزاد عاشق ریان است تو هم که شوهرت را می خواهی. اگر همکاری کنی هردو به خواسته های خود خواهید رسید. »

گونول قبول می کند که با یارن صحبت کند.

گل خانم سر میز صبحانه با اشتها غذا می خورد و وقتی از او می پرسند میگفتی تا ریان نیاید غذا نمی خوری؟

گل می گوید: «دیشب پدربزرگ ریان و میران را پیش من آورده بود و من آنها را دیدم. »

همه به نصوخ خیره می شوند و نصوخ می گوید: «نصفه شب مثل دزد آمده بودند. »

زهرا می گوید: «دختر من آمده بود و من خبر ندارم؟ پس چرا از میران حساب پس نگرفتی؟! »

نصوخ می گوید: «عوض این که دعایم کنی حساب میپرسی؟ به خاطر گل کاری نکردم وگرنه هردو را میکشتم. »

زهرا به هازار می گوید: «من دیگر در این خانه نمی توانم بمانم.

به خاطر خدا ما را از این خانه ببر. »

جهان پیش هازار می آید و می گوید که اصلان بی ها برایشان اخطاریه فرستاده اند.

پدر گفته است باید همگی برویم و صحبت کنیم.

و وقتی امتناع هازار از رفتن را می بیند می گوید: «تمام قراردادهای ما به نام و امضای تو است. مجبوری بروی. »

نصوخ به همراه پسران و آزاد برای صحبت با اصلان بی ها می رود. میران و فیرات هم برای مذاکره می آیند.

ریان که حرف های میران درمورد پدرش را نمی تواند تحمل کند می گوید: «به پدرم افترا زده اند من دیگر طاقت ندارم. »

و به طرف در خروجی می رود ولی نگهبان ها جلویش را می گیرند.

سلطان پیش او می رود و می گوید: «تا ما اجازه ندهیم هیچ کاری نمی توانی بکنی. »

ریان می گوید: «برای تو متاسفم. تو که اصلا راضی نیستی من اینجا باشم. تو که با میران در اجرای نقشه اش همکاری کردی. در حالی که خودت دختری مثل من داری و به بی آبرو شدن یک دختر جوان کمک کردی. »

سلطان می گوید: «هرکاری کردم برای دخترم کردم. »

او می خواهد به ریان بفهماند که گونول زن میران است.

ولی گونول با عجله می آید و مانع می شود.

سلطان دستور می دهد نگهبان ها ریان را زندانی کنند.

گونول به مادرش می گوید: «چرا نمیگذاری برود گم شود؟ »

سلطان می گوید: «اگر او برود میران هم خواهد رفت و وضع بدتر خواهد شد. صبر کن او دیر یا زود از اینجا خواهد رفت. »

یارن به گونول زنگ می زند و قرار می گذارد در رستورانی همدیگر را ببینند و تصمیم بگیرند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان این قسمت سریال ترکی تردید (هرجایی) لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت ۲۳ مراجعه فرمایید .

 

برای حمایت از آستارا خبر لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

 

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *