خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۱۷ + زیرنویس و دوبله

بورا اطلاعات مربوط به کوزگون را از تئو می گیرد و متوجه می شود که او خانواده ای دارد که با آنها در ارتباط نیست. بورا درباره ی مجازاتی که برای کوزگون تعیین کرده می گوید: «انتقام نه، عدالت می خوام. بابام با یه تیر نمرد. به خاطر این که زجر نکشه مجبور شدم خودم نفس آخرش بشم. کوزگون هم آخرین نفس یکی از اعضای خانواده اش میشه. » علی طبق قرار قبلی فلش را پیش بورا می آورد و فیلم رستوران را به او نشان می دهد. حضور رفعت در فیلم توجه بورا را جلب می کند اما علی می گوید: «بابام با عمو شرف قرار داشت. اما ببین… کوزگون میره و سوار ماشین بابات میشه. » بعد از رفتن علی، بورا به تئو می گوید: «مشکل علی اینه که فکر میکنه خیلی باهوشه. میخواد بدون این که به باباش آسیبی برسه کوزگونو حذف کنه. » بورا قصد دارد درمورد رفعت و ارتباطش با قتل شرف بعدا تصمیم بگیرد. او به تئو می گوید: «رفعت رو از فیلم ها کات کنین. بعد یکی که تو اون رستوران کار میکنه رو پیدا کن جوری که طبیعی به نظر برسه فیلم هارو به دست دیلا برسونه. میخوام اون کوزگونی که تو دیلاست رو نابود کنم. »

مریم صبح زود برای کوزگون صبحانه می برد. اما کوزگون باز هم دست او را پس می زند. مریم به قلب کوزگون اشاره می کند و می گوید که هنوز هم جایی در آن قلب هست که متعلق به او باشد. کوزگون که در پنهان کردن احساساتش حرفه ای عمل می کند راهش را می کشد و می رود.

رفعت ماموریت جدیدی به کوزگون می دهد و از او می خواهد که در طول تحقیقات دیلا محافظش باشد و تا حدودی جاسوسی هم بکند. دیلا از این موضوع کمی ناراحت می شود. وقتی کوزگون دیلا را به جلوی در خانه بورا می رساند از او می پرسد: «گیرم که قاتلو پیدا کردی، چیکار میکنی؟ اونو تحویل این یارو میدی؟ » دیلا می گوید: «تو چرا انقدر نگرانی؟ » کوزگون دست های او را می گیرد و می گوید: «همینجوری میخوام بدونم. این دست ها تا چه حد قراره وارد کارهای کثیف بشن؟… من فقط می خوام ازت محافظت کنم. »

در خانه بورا، دیلا روبروی او روی مبل می نشیند و کمی درمورد پرونده ی شرف صحبت می کند. کوزگون هم به دیوار تکیه داده و زیر چشمی به آنها نگاه می کند. دیلا می خواهد بداند که اگر قاتل را پیدا کند، بورا با او چه خواهد کرد. بورا می گوید: «در ازای بابام یه نفر از اعضای خانواده شو میگیرم. » کوزگون چپ چپ نگاهش می کند. بورا ادامه می دهد: «البته این حرفیه که باید بگم ولی من نمی خوام راه بابامو ادامه بدم. اگه قاتلو پیدا کنی بهت قول میدم که اونو تحویل قانون میدم. » ناگهان اطلس به طرف بورا می دود و می گوید که نمی خواهد به مهد کودک برود چون خواب بدی دیده است. بورا می گوید: « اما قبلا هم کابوس میدیدی. » دیلا رو به اطلس با مهربانی می گوید: «میدونستی من خیلی خوب به خواب آدما گوش میدم؟ می خوای تعریف کنی؟ » اطلس به طرف بورا برمی گردد و می پرسد: «دیلا غریبه محسوب میشه؟ » بورا بعد از مدتی درنگ می گوید: «نه می تونیم بهش اعتماد کنیم. » اطلس خوابش را تعریف می کند و معلوم می شود که در خواب او پدرش مرده بوده است. دیلا می گوید: «پس تو هنوز فرمول جادویی دیلا رو بلد نیستی. میخوام یه رازی رو بهت بگم. وقتی بچه بودم یه دوستی داشتم که خیلی دوستش داشتم. گم شده بود. هیچکس نتونست پیداش کنه. خیلی می ترسیدم من زنده بمونم و اون بمیره. اما بعد یه فرمول جادویی پیدا کردم. نقاشی دوتاییونو رو دیوار پشت سرم کشیدم. دست تو دست. چون بالاخره اگه کسی اون نقاشی رو پاک نکنه هیچ کدومشون نمی تونن دست اون یکی رو ول کنن. » چشمان اطلس از شنیدن این فرمول جادویی برق می زند. او از بورا که با لبخند به آنها نگاه می کند اجازه می گیرد که نقاشی اش را بکشد. بورا اجازه می دهد و اطلس دوان دوان به اتاق می رود. هنگام خداحافظی، بورا باز هم  دستکشش را درمی آورد و به دیلا دست می دهد. کوزگون حرص می خورد و بعد از دیلا بلافاصله دست بورا را می گیرد و می گوید: «فرصت نشد با هم آشنا بشیم. من کوزگونم. » بورا عصبی می شود اما به زور هم که شده جلوی خود را می گیرد و مودبانه رفتار می کند. او بعد از رفتن کوزگون با خشم دستانش را مشت می کند و بعد هم در روشویی دستی که با کوزگون تماس پیدا کرده بود را می شوید. بورا به تئو می گوید: «کوزگون اعلان جنگ کرد. نمیدونه که نابودش میکنم. مادرشو در ازای بابام میگیرم. »

از طرفی دیلا هم به آن کار کوزگون اعتراض می کند و می پرسد چرا با وجود این که حساسیت بورا را میدانسته چنین کاری کرده؟ کوزگون می گوید: «چون تو هر دفعه که دست اون یارو رو میگیری در حقیقت بهش میگی تو منو انتخاب کردی و منم اینو قبول میکنم. متوجهی دیگه آره؟ » دیلا سکوت می کند و سوار ماشین می شود.

مریم به خانه کوزگون می رود و درمورد پسرش از فسون می پرسد. او وقتی متوجه سختی هایی که کوزگون کشیده می شود گریه می کند و خجالت می کشد. مریم در اتاق کوزگون لنگه کفش کودکی او را پیدا می کند، آن را در آغوش می گیرد و روی تخت کوزگون دراز می کشد و از ته دل گریه می کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *