خلاصه داستان سریال کسی نمیدونه قسمت ۱۹ + زیرنویس و دوبله

علی در مغازه اش پشت لپ تاپ نشسته اَست. او می‌خواهد گوشی کپچه را رمز گشایی کند و با اطلاعات گوشی بداند چه کسی به او دستور داده است. چهار مرد از طرف هتل به سمت مغازه می آیند. رئیس آنها از علی می پرسد دختری که از هتل بردی کجاست؟ علی متوجه قضیه می شود و با خوش رویی می گوید که بهتر است بیرون از مغازه صحبت کنیم. علی به همراه خداوردی به جای خلوتی می روند و مردها به دنبالشان. علی شروع می کند به کتک زدن دو نفر از آنها و در آن سوی دیگر خداوردی کتک می خورد. علی تفنگ های مردان را زمین می اندازد و آنها را ناکار می کند. سپس به رئیس شان گوشزد می کند که دیگر پایشان را در آن محله نگذارند. علی و خداوردی به خانه می روند تا غذا بخورند اما علی از پشت پنجره به خانه ی توچه نگاه می کند و به فکر سوداست.
سینان به مادرش می‌گوید که اویگار به بهانه ی مداوا آنها را در خانه نگه داشته تا به سودا نزدیک شود و او را راضی به ازدواج کند. خیریه می‌گوید که اینطور نیست و به حیاط می رود. کوکسان می خواهد به دیدن سودا برود اما خیریه مانع او میشود. او عقیده دارد که بهتر است کمی به سودا زمان بدهند تا تنها باشد. کوکسان از مهربانی همسرش تعجب می کند و می پرسد :{ تو از من متنفر نیستی؟} خیریه می‌گوید کاری که کوکسان کرده است بدترین خبری ست که تا بحال شنیده است. اما کوکسان این کار را بخاطر خانواده اش انجام داده و به همین خاطر از او متنفر نیست. کوکسان همسرش را در آغوش میگیرد و از او تشکر می کند.
دویگو در محله قدم می‌زند که با خلبان رو به رو می‌شود. او دلیل حضور خلبان را می پرسد. خلبان که زبانش گرفته با لکنت می گوید که میخواهد در آن محله انبار بگیرد. ناگهان سرو کله ی علی پیدا می شود و میخواهد خلبان را از آنجا بیرون کند. دویگو از خلبان طرفداری می کند و میگوید که وقتی به داروخانه حمله کردند، او کمک کرده است. علی با شنیدن این حرف ها نرم می شود و به خلبان خوش آمد می گوید.
سودا در خانه ی توچه از خواب بیدار میشود. او صدای توچه را می شنود. که دارد با اویگار صحبت می کند. پس از این‌که توچه از اتاق بیرون می آید با سودا رو برو میشود. سودا از اینکه همچین دوست خیانت کاری دارد، اظهار ناامیدی می کند. توچه دست و پایش را گم می کند و می گوید آنطور که به نظر می‌رسد نیست. اما سودا گوش نمی کند و از خانه بیرون می آید. علی با دیدن سودا به دنبالش می رود و از او می‌خواهد که صحبت کنند. سودا نمی خواهد صحبت کند و آرامش می خواهد. علی قول می دهد که چیزی نپرسد و فقط رانندگی کند. سودا قبول می‌کند و در ماشین، توچه به سودا زنگ می‌زند. اما سودا جواب نمی دهد و به علی می‌گوید که باهم دعوا کرده اند. او علت دعوایشان را به علی نمی گوید.
اویگار با توچه تماس میگیرد تا خبر بگیرد. توچه اتفاقی که افتاده است را تعریف می‌کند. اویگار گر می‌گیرد و دستور می‌دهد هرچه زودتر با سودا آشتی کند.
دویگو متوجه می‌شود که خلبان در محله به دنبالش افتاده و تا در خانه شان نیز آمده است. او با عصبانیت رو به خلبان می کند و دلیل دنبال کردنش را می پرسد. خلبان می‌گوید که میخواهد یک انبار برای دارو بگیرد و راهنمایی می خواهد. پدر و مادر دویگو نیز از راه می رسند و به خلبان خوش آمد می گویند. مادر دویگو اصرار می‌کند که خلبان برای صرف چای به خانه بیاید. دویگو پنهانی به مادرش می گوید که مرد غریبه را به خانه دعوت نکند. اما مادرش می‌گوید :{ مگه نمیبینی طرف مثل پروانه دور سرت میچرخه. به ما هم خوبی کرده. بجای اینکه دنبال آدمی بیوفتی که نمیخوادت، کسایی که تورو میخوان ببین.} در خانه، همگی در پذیرایی نشسته اند. خلبان می‌گوید که نام اصلی اش سلیمان است ولی بخاطر رویای کودکی اش که آرزوی خلبانی داشت، او را خلبان صدا میکنند. او یک هواپیمای واقعی را به کافی شاپ تبدیل کرده است. مادر و پدر دویگو خوششان می آید و شغل خلبان برایشان جالب است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *