خلاصه داستان سریال کلاغ (کلاغ سیاه) قسمت ۵ + زیرنویس و دوبله

وقتی مریم دیلا را در محله می بیند به هم می ریزد و با تندی از او می خواهد هرچه زودتر آنجا را ترک کند. او به یاد دارد که دیلا در کودکی بسته مواد مخدر را در خانه شان انداخته بود. به همین دلیل مدام می گوید که چیزی را فراموش نکرده است. دیلا چشمانش پر از اشک می شود و بدون اینکه چیز زیادی بگوید از آنجا می رود. مریم و دخترش متوجه می شوند که کسی در خانه ی رو به رویی شان زندگی می کند و با این فکر که یکی از آدم های رفعت در آنجاست ناراحتند. کوزگون از پنجره چشمش را به خانه ی مادرش دوخته و وقتی آنها را در حال شام خوردن و محبت کردن به هم می بیند با بغض پیش خودش می گوید:« من دیگه باور نمی کنم، گولت رو نمی خورم.»

رفعت برای اینکه سر از کار کوزگون دربیاورد پسرش را برای تحقیق به شهری که او در آنجا زندگی می کرد می فرستد. شرف وقتی متوجه می شود که رفعت واقعا تمایلی برای قاچاق بذر ندارد و خیال می کند شرکت های دیگر در آن کار قوی تر هستند، به یکی از افرادش می گوید: «علی رو برای این کار جایگزین رفعت می کنیم. اون هم دیگه از اینکه زیردست باباش باشه خسته شده.»

دیلا سر میز شام مدام به خاطر بلاهایی که سر کوزگون آمده به پدرش متلک می گوید. رفعت عصبانی می شود و دیلا با گریه توضیح می دهد: «من به خاطر خانواده ی خودم خانواده ی کوزگون رو نابود کردم. بچگی من بچگی اون رو نابود کرد. می ترسم دیگه نتونم حالش رو خوب کنم.»

دیلا باز هم اطراف خانه ی قدیمی خود می رود و کوزگون را در حال هواخوری می بیند. او در کنار پله ای که برایشان پر از خاطره است با خنده خاطره ای را برای کوزگون تعریف می کند. اما کوزگون با اینکه همه چیز را به یاد آورده، با لحن سردی می گوید: «یادم نمیاد! من گم شدم دختر. مثل تو خارج از کشور تو پر قو بزرگ نشدم. من بچه خیابونم. همه چیز رو فراموش کردم چون اگه به یاد می آوردم می مردم؛ از شدت ناراحتی و دلتنگی می مردم. از بی محبتی و از گرسنگی می مردم. از تنهایی، از عصبانیت، از خیانت می مردم.» دیلا با شنیدن این حرف ها گریه اش می گیرد و کوزگون اشک او را پاک می کند و می گوید: «جلوی گریه ات رو بگیر. حداقل یکیمون مثل قبل باشه.» او به تنهایی به قدم زدن ادامه می دهد و جلوی یکی از انبارهای رفعت در همان محله متوجه شخصی می شود که قصد آتش زدن انبار را دارد. او به آدم های رفعت خبر می دهد تا مانع آتش سوزی شوند و خودش هم آن مرد را دنبال می کند و او را گیر می اندازد اما وقتی متوجه می شود که او برادرش کارتال است به او فرصت فرار می دهد.

روز بعد کوزگون جلوی مغازه کارتال از او می پرسد که چه کسی دستور این کارها را به او داده است. کارتال حرفی نمی زند اما کوزگون می گوید که او به عنوان پسر یک پلیس نباید قاطی کارهای خلاف بشود و خانواده اش را نادیده بگیرد. به همین ترتیب لا به لای حرف هایش کارتال را تهدید می کند که اگر جواب سوالش را ندهد همه چیز را فاش خواهد کرد و آبرویش را خواهد برد. کارتال به ناچار اسم جمال را به او می دهد و می گوید که در جایی به اسم تارا می توان جمال را پیدا کرد.

کوزگون در اولین روز کاری اش متوجه می شود که رفعت قصد دارد به عنوان راننده از او استفاده کند. بنابراین عصبانی می شود اما خودش را کنترل می کند و بعد از کمی رانندگی برای رفعت، به او می گوید: «من اگه از شما کار خواستم منظورم حقوق ماهانه و عیدی و اینها نبود. من از اتفاقاتی مثل دیشب نمی ترسم. اینکه دستم کثیف می شه و سرم می شکنه و جیگرم سوراخ میشه و از این حرفا برام مهم نیست. تو می دونی باید منو وارد چه راهی بکنی.» رفعت به شرط اینکه کوزگون از دیلا فاصله بگیرد قبول می کند که او را وارد مسیری که دلش می خواهد بکند. کوزگون به راحتی شرط را می پذیرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *