خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 240
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 240 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
دمیر داخل دادگاه می شود. قاضی از او میخواهد که صبحت کند. دمیر با دیدن ایلماز در دادگاه، حرصش گرفته و شروع به صحبت میکند. او از زلیخا بدگویی کرده و میگوید که تمام زندگی اش را به پای زلیخا ریخته و او را دوست دارد، اما زلیخا به او خیانت کرده و آبرو و شرف او را برده است و سپس به قصد کشت او را زده است. هولیا و ایلماز و دیگران همه شاکی شده و با فریاد از دمیر میخواهند که دروغ نگوید، اما دمیر به حرفهایش تاکید میکند. ایلماز عصبانی شده و با او دعوا میکند. آنها هر دو به روی یکدیگر اسلحه میکشند و دادگاه به هم میریزد. زلیخا عصبی و ناراحت شده و چشمانش را می بندد.
دادگاه خاتمه می یابد و قاضی که از رفتار دمیر و ایلماز عصبانی شده، هر دوی آنها را به خاطر مسلح بودن در دادگاه به بازداشتگاه می فرستد.
وکلای زلیخا میگویند که دمیر با حرفهایش باعث شده که کار خراب شود و زلیخا به این راحتی آزاد نمی شود. هولیا نیز از اینکه دمیر چنین کاری کرد ناراحت و کلافه میشود.
بهیجه شیشه شیر کرمعلی را در خانه جا گذاشته و دوباره برمیگردد. او مژگان را صدا می زند و دنبال او میگردد اما پیدایش نمیکند. او در اتاق نامه مژگان برای ایلماز را میبیند و با خواندن آن شوکه می شود. سپس سریع داخل حمام می رود و مژگان را که در وان در از خون بیهوش است پیدا میکند. او سریع خدمتکاران را صدا می زند تا کمک کنند و مژگان را به بیمارستان ببرند.
صباح الدین به اتاق ژولیده در کلانتری می رود و در مورد پرونده زلیخا سوال میکند. ژولیده با کلافگی میگوید که دیگر آزاد کردن زلیخا خیلی سخت می شود زیرا دمیر اشد مجازات را درخواست کرده است. او میگوید که نمیتواند کاری برای زلیخا بکند.
در خانه ثانیه و خدمتکار دیگر به لیلا رسیدگی میکنند. لیلا گریه میکند و ثانیه میگوید که او بیتابی مادرش را میکند و مادرش را میخواهد. آنها از اینکه او فعلا از مادرش دور خواهد ماند ناراحت هستند.
صباح الدین به ملاقات زلیخا می رود. او زلیخا را دلداری داده و میگوید که ژولیده تلاشش را میکند تا او آزاد بشود. زلیخا میگوید که خودش میداند که مدت زیادی در زندان خواهد ماند، و فقط به فکر بچه ها است. سپس به او میگوید که نگران است که دمیر به خاطر نفرت از زلیخا، با عدنان بد رفتاری کند. او از صباح الدین میخواهد که در صورتی که چنین چیزی دید و یا دمیر عدنان را به کس دیگری سپرد، به ایلماز بگوید که عدنان پسر اوست.
هولیا و تکین با هم بیرون می روند. آنها از اتفاقاتی که افتاد پریشان و ناراحت هستند. هولیا میگوید که حضور ایلماز باعث تحریک دمیر شد و چنین حرفهایی را به قاضی زد. تکین این توجیه را نمیپذیرد و میگوید که حرفهای دمیر به قدری بی رحمانه بود که او نیز خودش را نمیتوانست کنترل کند تا واکنش نشان ندهد.
در خانه دمیر، عدنان در حیاط می دود و سراغ مادرش را میگیرد و گریه میکند. ثانیه او را بغل کرده و آرام میکند.
صباح الدین به بیمارستان میرود و متوجه خودکشی مژگان شده و شوکه می شود. او به اتاق می رود تا به مژگان سر بزند. خطر رفع شده و دستهای مژگان را بخیه زده اند. او هنوز بیهوش است.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 240 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 241 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم