خلاصه داستان سریال ترکی آپارتمان بیگناهان قسمت 13

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان خلاصه داستان سریال آپارتمان بیگناهان قسمت 13 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال آپارتمان بیگناهان قسمت 1

سریال آپارتمان بیگناهان قسمت 13

صفیه و گلبن تمام شب تا صبح را مشغول بشور و بساب خانه بوده اند و صبح در حالی از خواب بیدار می شوند که از خستگی خوابشان برده و چیزی به آمدن پدرشان هم نمانده. صفیه با ناراحتی می گوید: «اتاق بابا موند! اونو چیکار کنیم! » گلبن که از پنجره کوچه را نگاه می کند ناگهان چشمش به اسد می افتد که با دسته گلی به سمت خانه ی انها می آید و با بهانه ی این که می خواهد به استقبال پدر برود از صفیه اجازه می گیرد و به سمت اسد می دود. اسد سبیل هایش را زده و گلبن با دیدن او با هیجان می گوید: «چقدر خوشگل شدی! مدرن و اروپایی شدی. » اسد کمی جا می خورد اما لبخند میزند و تشکر می کند. بعد گلبن می گوید: «هان چقدر خوش شانسه که دوستی مثل تو داره. مثلا من ازدواج کنم با کسی که با اون کنار میاد اون وقت خوب میشه! » همان موقع هان و نریمان و حکمت از راه می رسند. هان به اسد اجازه نمی دهد وارد خانه بشود و اسد هم دسته گل ها را به گلبن می دهد. گلبن خیلی خوشحال می شود و با خوشحالی چند شاخه از گل ها را برای خودش می چیند و به اتاقش می برد. صفیه که نمی تواند جلوی وسواسی بودنش را بگیرد، با ان حال پدرش، دمپایی های تمیز و لباس تمیزی به او می پوشاند و از او می خواهد اول دوش بگیرد و بعد به اتاقش برود تا همه میکروب ها از بین بروند! هان با حرص به او خیره می شود اما چیزی نمی گوید.
اینجی سرکار است که اویگار با دو لیوان قهوه سر می رسد و با لبخند یکی از قهوه ها را مقابل او می گذارد و می گوید: «میدونم دیروز از دستم عصبانی شدی اما باید بهم حق بدی. دیگه مانعی بینمون نمونده. پدربزرگت مطمئنا موافقت میکنه. » اینجی با عصبانیت به او خیره می شود و لیوان قهوه را برمیدارد و روی سر اویگار خالی می کند!
هان به صفیه می گوید که از این به بعد پدرشان را انقدر تحت فشار نگذارد و از طرفی باید غذایش را به موقع به او بدهد و حتی او را برای پیاده روی و هواخوری بیرون ببرند و اگر هم نمی تواند به کارها برسد می توانند پرستار خبر کنند اما صفیه مخالفت می کند و می گوید: «دخترش که نمرده. خودم غذاشو میدم. گلبن و نریمان هم میبرنش بیرون هواخوری. »
گلبن دفتر خاطراتی که عکس خودش و اسد را در لباس عروس و داماد در آن چسبانده را باز می کند و با عشق به آن خیره می شود. بعد هم دو شاخه گل را داخل آن می گذارد و به خود می گوید: «گیر داد الا و بلا باید بیای محل کار! دیوونه! اگه نرم هم خیلی دلش میشکنه. » و با لبخند به عکس اسد خیره می شود.
وقتی هان در مورد این که به اینجی پیشنهاد ازدواج داده حرف میزند اسد خیلی خوشحال می شود و می گوید: «حالا وقتشه پیشنهاد ازدواج سورپرایزی بهش بدی که خوشحال شه و نتونه نه بگه! »
سر شام ممدوح به اگه و اینجی می گوید که قصد دارند از اینجا به بالیکسیر که جای خیلی دوری است بروند. اینجی و اگه از این تصمیم او متعجب می شوند و مخالفت می کنند اما ممدوح نمی خواهد روی حرفش نه بشنود. اگه خیلی عصبانی می شود و می گوید: «من قبول نمیکنم و هیچ جا نمیام! »
صفیه کنگر فرنگی آب پز را به عنوان شام مقابل پدر و بقیه می گذارد و می گوید: «میخواستم سوپ بپزم اما خیلی طول میکشید! » حکمت برای این که او ناراحت نشود می گوید: «خیلیم خوبه دخترم. دستت درد نکنه. » همان موقع گلبن می گوید: «داداش من میتونم فردا بیام شرکت؟ » هان و نریمان از این تصمیم او متعجب اما خوشحال می شوند و استقبال میکنند اما صفیه می گوید: «میخوای بری اونجا پشت سر بهت بخندن و مسخره ت کنن آره؟! » و بعد می گوید: «پس کی تو کارای خونه کمکم کنه؟ » هان می گوید: «خودت حلش میکنی مگه نگفتی پرستار نمیخوای؟ » نریمان هم می گوید: «خودت همش دوست داری کارای خونه رو انجام بدی و کس دیگه ای رو هم نمیذاری کمکت کنه! » صفیه که کمی ناراحت شده می گوید: «به نظرت من نمیخواستم درس بخونم؟ درس من از همه تون بهتر بود! معلوم هام بهم افتخار میکردن. ببین چه زندگی ای واسم ساختین. » و به یاد می اورد که مادرش به خاطر پیدا کردن عکسی از او همراه پسر دیگری در مدرسه، قدغن کرده بود که به مدرسه برود و صفیه هم با این که عاشق درس خواندن و مدرسه رفتن بوده ناچار شده درس و مدرسه را کنار بگذارد…
بعد از شام هان به اینجی پیام می دهد که به تراس بیاید. وقتی اینجی به تراس می رود، می بیند که هان انجا را خیلی رمانتیک تزئین کرده و منتظر آمدنش است. هان او را کنار خودش می نشاند و می گوید: «حرفایی که دیروز زدم لحظه ای نبود. من کلی بهش فکر کردم… » و جعبه ی انگشتر را بیرون می کشد و مقابل اینجی می گیرد و می گوید: «با من ازدواج میکنی؟ » اینجی با بغض به او خیره می شود و صورتش را نوازش می کند و می گوید: «من برای اولین باره این حسو دارم. از این که شناختمت خیلی خوشحالم اما نمیتونم… ما داریم از اینجا میریم… » و بلند می شود و می رود…

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال آپارتمان بیگناهان قسمت 13 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال ترکی آپارتمان بیگناهان قسمت 14 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *