خلاصه داستان سریال استانبول ظالم قسمت ۲۵ + زیرنویس و دوبله

سحر دخترش (جمره) را تعقیب کرده و به هتلی رسیده است. او به سراغ متصدی هتل میرود و می‌پرسد که دخترش به دیدن چه کسی آمده است!؟ وقتی در جواب میشنود که جمره نزد جنک کاراچای آمده، پاهایش سست می‌شود. سپس با آگاه روبرو می‌شود و متوجه می‌شود که او هم پسرش (جنک) را تعقیب کرده است. آنها شماره اتاق را می‌دانند و با ترس و نگرانی به طرف اتاق می روند. آگاه جلوی سحر را می‌گیرد و می‌گوید :{ ما به عنوان مادر و پدر باید الآن تصمیم بگیریم. اگه کار از کار گذشته باشه باید چیکار کنیم‌؟ ‌}

جنک و جمره در تراس اتاق با هم صحبت می کنند. جنک دلیل کارش با ندیم را این گونه توضیح می دهد: { وقتی بچه بودیم، ندیم پدر و مادرش رو از دست داده بود و بابای من همیشه کنار ندیم بود. اون همیشه به ندیم محبت می‌کرد و منو نمیدید. من برای اینکه دیده بشم شلوغ می‌کردم و خیلی وقتها خراب کاری میکردم. من حتی سرزنش ها و دعواهای بابامو دوست داشتم. مادرم دلیل کارهای منو میدونست. اون همیشه ندیم رو مقصر میدونست و می‌گفت که ندیم بابا رو از ما گرفته. من برای اینکه از ندیم انتقام بگیرم، وقتی هشت سالم بود اونو از پنجره پایین انداختم. من یه هیولام} جمره با دلسوزی به حرف های جنک گوش می کند و در آخر میگوید که جنک هیولا نیست و در واقع مادرش (شنیز) هیولاست. زیرا آن زن افکار پسربچه ی خودش را بهم ریخته و باعث شده حسودی کند. جنک تا به حال این حرف ها را به کسی نگفته است. از این رو جمره قول می دهد که این راز را هیچ‌وقت به کسی نگوید. جمره در ادامه می‌گوید که او هم از دوران کودکی رازی دارد و هیچ وقت به کسی نگفته است. در حالی که جنک سعی دارد راز جمره را بداند، در اتاق به صدا در می آید.
آگاه و سحر وارد اتاق هتل می‌شوند و آگاه همه جا را بررسی می کند تا بداند پسرش چکار کرده است. همه جا مرتب و دست نخورده است. جنک دلیل قرار گذاشتن اش با جمره را به دروغ می‌گوید :{ ما عاشق شده ایم} چشم های جمره از شنیدن این حرف بزرگ می‌شوند و تعجب می کند. سحر با حرص اتاق را ترک می‌کند و جمره به دنبال اش. سحر حرف جنک را باور کرده اما آگاه می داند که پسرش دروغ گفته است. او از واکنش جمره، این را متوجه شده است. جمره در مقابل مادرش سکوت می کند زیرا نمی تواند حقیقت را بگوید. او قول داده که راز جنک را برملا نکند.

جرن در حالت نیمه بیهوشی است و حرف های شنیز را به سختی می‌شوند :{ تو فکر کردی با اون عقل کوچیکت میتونی با شنیز کاراچای در بیوفتی؟
بلند پروازی کردی، گفتی برم توی تخت جنک و حامله بشم. کاراچای شدن به همین راحتیا نیست} پس از آنکه جرن به هوش می آید، به دلیل اثرات بیهوشی بی حال و سست است. شنیز او را به خانه برمی‌گرداند و به نریمان تحویل می دهد. نریمان داد و هوار راه می اندازد. و شنیز را تهدید می‌کند که اگر بلایی سر بچه آورده باشد، ویلا را بر سرش خراب می کند. شنیز از خانه سرایداری بیرون می آید و آگاه را میبیند. آگاه به دروغ می‌گوید که برای هواخوری به بیرون رفته بوده.
صبح روز بعد،در عمارت سحر و آگاه روبرو می‌شوند. سحر میخواهد بداند که آیا حرف های دیشب جنک حقیقت دارد یا خیر. از آنجا که آگاه پسر خود را خوب می شناسد، به سحر می‌گوید که نباید حرف جنک را باور کنند..

جرن از خواب بیدار می‌شود و یاد حرف های دیشب شنیز می افتد. او شکم اش را میگیرد و فریاد می زند که بچه ام را کشته اند. نریمان می آید تا جرن را آرام کند. اما جرن گریه می کند و میگوید که شب گذشته، شنیز بلایی بر سرش آورده و مطمئن است که بچه مرده است.
نریمان دست جرن را می‌گیرد و او را کشان کشان به دکتر می برد. جرن همواره در حال گریه کردن است و مطمئن است که بچه اش مرده. دکتر پس از انجام سونوگرافی می‌گوید که بچه صحیح و سالم در شکم جرن است. نریمان و جرن ابتدا تعجب می‌کنند ولی بعد خدا را شکر می گوید. جرن می پرسد:{ اگه بچه ی من سالمه، پس اون زن با من چیکار کرده؟}

شنیز کارت ملی جرن را برداشته است و به شخصی سپرده تا نقشه اش را عملی کند. از هتل با شنیز تماس می‌گیرند و خبر میدهند که دیشب جنک و جمره آنجا قرار داشته اند، و سحر و آگاه نیز آنجا بوده اند.
جرن اصرار دارد که نزد شنیز برود و او را بازخواست کند. اما نریمان مخالف است و عقیده دارد که شنیز از قماش آنها نیست. باید از او ترسید زیرا معلوم نیست که چه در سر دارد. نریمان می‌گوید که فقط با آگاه می‌توانند به هدف شان برسند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *