خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۲۱ + زیرنویس و دوبله
دیلا به دادستان میگوید که قاتل شرف داغستانی را پیدا کرده و هم اکنون پشت در منتظر اعتراف کردن است. به دستور دادستانی، مردی به نام جمشید وارد میشود و به قتل شرف و آیهان اعتراف می کند. دیلا صحبت خود با پدرش را به یاد می آورد. او به پدرش گفته است که باید دست از کار خلاف بردارد، وگرنه دیگر در خانه نمی ماند. هم چنین با کارهایی که پدرش انجام داده، همیشه در دوراهی قرار گرفته و در نهایت از عزیزانش محافظت کرده است. او از این وضعیت خسته شده و میخواهد کارهای پدرش تمام شود.
بورا مدام راه می رود و بخاطر ورود کوزگون به خانه اش عصبی است. او دستور داده که تمام نگهبانانش اخراج شوند زیرا هیچکدام به درد نمیخورند. او در فکر نقشه ای برای کوزگون است. مریم پس از برگشتن به خانه جریان دزدیده شدنش توسط بورا را به بچه هایش تعریف می کند. قمری حرصی شده و قصد دارد علیه بورا شکایت کند. اما مریم مانع میشود و قسم اش میدهد که کاری به این آدم های خطرناک نداشته باشد. قمری به مادرش میگوید که کوزگون را از این جریان باخبر کرده است. مریم توضیح میدهد که شخصی با بورا تماس گرفته و باعث آزاد شدن اش شده است. او متوجه میشود که پسرش (کوزگون) او را نجات داده است. مریم به سمت وسایل قدیمی شوهرش (یوسف) می رود و نامه ای قدیمی بیرون می آورد. او میگوید که یوسف قبل از مرگش این نامه را به شخصی که ظاهرا دوستش بوده، نوشته است. اما موفق به ارسال آن نشده و پس از مرگ در وسایلش پیدا شده است. هیچ نام و نشانی ای از گیرنده در نامه نیست، برای همین مریم هیچوقت نفهمیده شوهرش برای چه کسی نامه مینوشت.
کوزگون پنهانی از پشت پنجره مادرش را که صحیح و سالم به خانه بازگشته میبیند و خوشحال میشود. او به دیدن خیاط میرود و باهم چایی میخورند. خیاط میگوید :{ بهت گفتم دنبال مادرت نرو و نجاتش نده. اما اینکارو انجام دادی. البته این دفعه با خشم و هیجان نه. بلکه با مغزت جلو رفتی و حرکت خوبی زدی. چیزهای جدیدی که یاد گرفتی رو فراموش نکن} کوزگون از تشویق خیاط خوشحال است و در ادامه میگوید :{ بزودی قاچاق بذر رو شروع میکنم. از طرف رأفت کار میکنم و با بورا شریک میشم. کاری میکنم که رأفت رو مثل بابام دستگیر کنن و ببرن. اون باید توی زندان بمیره}
کارتال در اتاق قمری دنبال شارژر میگردد که با عکس پدرش که در آتش سوزی بود روبرو میشود. او از قمری میپرسد که این عکس را از کجا آورده است؟ او با سکوت خواهرش متوجه میشود که این عکس در دست کوزگون بوده و این برادرش بوده که مغازه را به آتش کشیده است. او ناراحت و عصبانی به بیرون میرود. قمری به مادرش، به دروغ میگوید که بخاطر شارژر باهم دعوا کرده اند. سپس از مادرش اجازه میگیرد تا نامه های پدرش را پی گیری کند و گیرنده را پیدا کند. مریم با نگرانی اجازه میدهد و پس از رفتن دخترش، بیرون می رود. او به سراغ دیلا رفته و میخواهد صحبت کند. دیلا او را به دفترش دعوت میکند و پس از آن، مریم کارهای بورا را به دیلا خبر میدهد. دیلا تعجب میکند و میخواهد که یک شکایت تنظیم کند اما مریم مانع می شود و میگوید :{ من اینجا نیومدم که وکیلم بشی. ازت یه کمکی میخوام. جون پسر من (کوزگون) در خطره. ازت خواهش میکنم اونو از زندگیت پاک کن. پسرم کنارشما با آدم های خطرناک رفت و آمد داره. اونو از زندگیت و هم از خونت بیرونش کن.} دیلا بغض میکند و چیزی نمیگوید.
بورا در اتاق رأفت نشسته است و میگوید که تا دو روز دیگر کارهای قاچاق بذر انجام میشود. رأفت منتظر است تا شریک آینده ی بورا از راه برسد. او میگوید: { فکر کردی ریسک میکنم و اسمم رو توی همچین کاری خراب میکنم؟ کوزگون اهل ریسکه و با کمال میل این کارو انجام میده. یه شرکت به اسم کوزگون زدیم و همه کارها به اسم اون انجام میشه} با آمدن کوزگون به اتاق، چشم های بورا از تعجب درشت شده و از این تصمیم رأفت عصبانی میشود. او در عمل انجام شده قرار میگیرد و مجبور میشود این شراکت را قبول کند. اما در آخر قول میدهد که اینکار را تلافی کند و از آنجا میرود.