خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۴۰ + زیرنویس و دوبله

ترانه به مدرسه سیمین می رود و از او می خواهد که طبق گفته اش از خانواده ی فرشته برای پیمان رضایت بگیرد. سیمین که می داند پیمان بی گناه است از ترس مقصر شناخته شدن شهاب کمکی به ترانه نمی کند.
برهان که به خاطر حرف های مادرش عذاب وجدان گرفته به خانه ی شهرام می رود و به او می گوید: «پای منو تو هم تو این ماجرا گیره. من یجوریم. اگه مرگ فریبا هم به این آدم ها ربط داشته باشه چی؟ اون پسره ی بدبخت رو هم اعدام می کنن. ما بالاخره تاوانشو پس می دیم. » شهرام می گوید: «یه وقت خر نشی همه چیزو بری بگی. اونا ادمای خطرناکیین. برای خودتو مامانت دردسر درست نکن. » شهرام از برهان می خواهد در خانه منتظر و بماند سپس می بینیم که خودش سراغ پرویز می رود. پرویز همان سرکارگری است که در کارخانه سیاوش کار می کند. شهرام درباره ترسیدن و دو دل شدن برهان با او حرف می زند. پرویز می گوید: «اگه ممکنه که حرفی بزنه صداشو ببر. » شهرام که ترسیده می گوید: «رفیقمه نمیشه. » اما پرویز می گوید که اگر برهان حرفی بزند از چشم او خواهد دید.
شهرام به خانه اش برمی گردد و متوجه میشود که برهان رفته است. پس با او تماس می گیرد و برهان وانمود می کند که برای هواخوری بیرون رفته است. او که در خانه مادرش است سعی می کند که دل سمیه را به دست آورد و می گوید: «غلط کردم. »اما سمیه عصبانی است و با گریه می گوید: «اگه فردا پس فردا این پسره بره بالای دار تو چطوری سرتو رو این بالش میذاری؟ اگه به حرفم گوش ندی بخدا میذارم می رم. بیا برو همه چیو به ترانه بگو. اگه لازم شد شهادت هم بده. »سپس آنها باهم به خانه ترانه می روند. سهیل و ترانه که تازه از راه رسیده اند جلوی خانه با آنها روبرو می شوند. سمیه با ترس می گوید: «من یه چیزیو راستشو نگفتم. اون آقایی که ته باغ فرار می کرد رو نه من دیدم نه فریبا و ناجیه. برهان دیدش. » ترانه اصرار می کند که اسم ان شخص را بگویند. اما برهان می گوید: «اونا آدمای خطرناکی هستن. اول به پلیس بگید بعد من وقتی مطمئن شدم جامون امنه اسم اون آدمو میگم. »سپس به خانه شهرام برمی گردد.
صبح روز بعد شهرام به برهان که قرار دادگاه دارد اصرار می کند تا باهم بیرون بروند وگشتی بزنند. اما برهان کارش را بهانه می کند. شهرام هم دست از اصرار کردن برنمی دارد. وقتی برهان به حمام می رود گوشی اش زنگ می خورد. شهرام جواب گوشی او را بدون اینکه خودش چیزی بگوید می دهد. سمیه آن طرف خط است و می گوید: «ما تو دادگاهیم. آقای بازپرس هم اینجاست. نگران نباش چیزی نمیشه. »وقتی برهان از حمام بیرون می آید شهرام با سماجت او را سوار موتورش می کند و می برد و به او اجازه جواب دادن به موبایلش را هم نمی دهد. برهان هم برای اینکه شک او را بیشتر نکند مجبور می شود که به حرف هایش گوش دهد. آنها به پارک جنگی می روند. در کنار رودخانه، شهرام سر برهان را زیر آب نگه می دارد تا خفه اش کند اما برهان موفق میشود که از دست او فرار کند و سوار تاکسی شود.
در دادگاه قاضی به خاطر اینکه شاهد دیر کرده به جلسه پایان می دهد. بنابراین ترانه، سمیه، خانم زارع و بازپرس با ناراحتی و به ناچار از دادگاه خارج می شوند. برهان که ترسیده است با سمیه تماس می گیرد و می گوید: «اینا میخوان منو بکشن. من موبایلمو خاموش می کنم. خودم دوباره بهت زنگ می زنم. » سمیه با شنیدن این حرف ها از حال می رود.
از طرفی پرویز که از طریق شهرام از موضوع باخبر شده با برهان تماس می گیرد و می گوید: «تو حق داری ناراحت باشی. اما بیا باهم حرف بزنیم. » برهان چیزی نمی گوید و به مسافرخانه ای می رود. او در انجا شهادت هایش را برای روز مبادا ضبط می کند.
ترانه و سهیل، سمیه را بعد از بیمارستان به خانه اش می رسانند. برهان با مادرش تماس می گیرد و می گوید که فیلمی دارد که حتما باید به دست ترانه برسد. سهیل آدرس محل کارش رامی دهد تا برهان فیلم را به آنجا بیاورد.
آقا فرصت سراغ ناجیه می رود و به او می گوید که خبرهای تازه ای درباره نجیب دارد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *