خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۴۱ + زیرنویس و دوبله

برهان در پاساژی با پرویز قرار می گذارد. پرویز به او وعده ی پول بیشتری می دهد و می گوید که نگران پیمان هم نباشد چون به هرحال آزاد خواهد شد. برهان می گوید: «من دیگه به شما اعتماد ندارم. یه فیلمی ظبط کردم که همه چیزرو توش گفتم و به یه آدم امین دادمش. اگه بلایی سرم بیاد اون فیلم به دست پلیس می رسه. شما هم یه فکری به حال خودتون بکنید. » برهان بعد از گفتن این حرف ها می رود و شهرام که از پیش در آنجا قایم شده است او را تعقیب می کند.

برهان با ترس و نگرانی به دفتر سهیل می رود و با عجله فلش را به او می دهد سپس پا به فرار می گذارد. شهرام که او را تعقیب کرده متوجه می شود که برای به دست آاوردن فلش باید سراغ سهیل برود. او با زیرکی بدون اینکه تصویرش در دوربین ها بیفتد وارد ساختمان می شود. سهیل فلش را پشت قاب عکس روی میزش جاساز می کند و با ترانه تماس می گیرد، جای فلش را به او می گوید و از او می خواهد خود را به دفترش برساند. شهرام قفل در اتاق سهیل را می شکند و سهیل که متوجه آمدن کسی به اتاق شده است با او درگیر می شود، ابتدا موفق می شود که شهرام را کتک بزند و به زمین بیندازد اما در ادامه شهرام میله کلفتی را چند مرتبه محکم به سر او می کوبد. سهیل در حالی که خاطرات ترانه را در ذهنش مرور می کند به زمین می افتد و میمیرد. شهرام برای پیدا کردن فلش اتاق را زیرو رو می کند اما وقتی متوجه آمدن ترانه می شود فرار می کند. ترانه که با خوشحالی وارد دفتر سهیل شده بود با دیدن قفل شکسته ی در نگران می شود. سهیل را صدا می زند اما با جنازه او روبرو می شود و با بهت و حیرت فقط نگاهش می کند. او که اصلا در حال خودش نیست میله فلزی را که روی زمین افتاده بود در دست می گیرد و راه می رود. دو نفر از کارکنان شرکت او را در آن حالت می بینند.

رستگار و سرگرد خود را به محل قتل می رسانند و آقای بازپرس که فلش را هم پیدا نکرده است به ترانه می گوید: «شما متهم به قتل هستید. شواهد علیه شماست. صحنه ای که اونجاست نشون میده که تو و یه نفر دیگه باهم دعواتون شده و سکوت کردن اصلا به نفعت نیست. » اما ترانه که هنوز در شوک است چیزی نمی گوید. حتی وقتی خانم زارع با او ملاقات می کند باز هم سکوت می کند.

ناجیه از سیاوش خواسته تا به خانه اش بیاید. او با گریه در مورد زنده بودن نجیب با سیاوش صحبت می کند اما می گوید: «تا وقتی که با چشمای خودم نبینم باور نمی کنم. » سیاوش از این خبر خوشحال می شود.

شهرام که فلش را پیدا نکرده است ماجرا را برای پرویز تعریف می کند. پرویز با عصبانیت می گوید: «الان کی گند تورو پاک کنه؟ قرار بود فقط فلش رو بیاری. » سپس از او می خواهد که هرطور شده برهان را پیدا کند و ساکتش کند.

بعد از اینکه خانواده ها از ماجرا باخبر می شوند مادر ترانه در بیمارستان بستری می شود و پدرش هم همراه خانواده سهیل پیش آقای رستگار می رود. نسرین خانم که بسیار شوکه شده و از غصه حال صحبت کردن ندارد وقتی میفهمد که ترانه به اتهام قتل در بازداشتگاه است می گوید: «چون آخرین نفری بوده که بالا سر سهیل دیده شده بازداشته؟ ترانه و سهیل عاشق هم بودن. شما عروس داغ دیده ی من رو بازداشت کردید؟؟ همسر سهیل باید تو مراسم شوهرش باشه. »

آقای رستگار به درد و دل های پدر سهیل گوش می دهد. آقا فریدون با بغض درباره پسرش می گوید: «تا قیام قیامت جیگرم میسوزه. مادرش هم همینطور. سهیل باوجود اون همه هوش و استعداد یه ذره غرور نداشت و بند بند وجودش عاشق این آب و خاک بود. حرف مردم رو می شنید و دردشون رو حس می کرد. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *