خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۴۶ + زیرنویس و دوبله

پیمان برای خانه کلی خرید کرده و درمورد جنم زیادش در کسب و کار دروغ هایی سرهم می کند. او می گوید ماشین صاحب کارش را قرض گرفته و با آن هرجایی که بخواهند می توانند بروند. خوانواده ی پیمان که حرف های او را باور کرده اند خوشحال می شوند و به عرضه ی او افتخار می کنند.

سیمین و سیاوش برای ملاقات پسرشان به زندان می روند و شهاب به آنها می گوید: «ببینید من رو تو چه دردسری انداختید! هرطور شده منو نجات بدید وگرنه خودموخلاص می کنم. » سیاوش از او می پرسد: «پولشوییت که مشخصه. ولی بگو غیر از اون دیگه چه غلطهایی تو کارخونه می کردی؟ »سیمین هم می پرسد که چه کسی او را وارد این بازی کرده و اگر فقط اسمش را هم بگوید با یک وکیل خوب کارها را روبراه خواهند کرد. شهاب اسمی به زبان نمی آورد و از آنجا می رود.

پدر و مادر سهیل برای سر زدن به ترانه به خانه ی آنها می روند. نسرین خانم که نمی داند ترانه درمورد باردار بودنش به خانواده اش چیزی نگفته، می گوید: «ماه های اول بارداری خیلی مهمه. » شنیدن این حرف باعث تعجب آقا مصطفی و منیژه خانم می شود. بعد از رفتن خانواده سهیل، مادر ترانه به آقا مصطفی می گوید: «نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت. این محله رو که میشناسی میگن کی عروسی گرفت که حالا باردار شده باشه. »آقا مصطفی می گوید به حرف های مردم نباید توجه کرد. پیمان پیشنهاد می دهد که خانه را بفروشند و از آن محله ی پردردسر بروند. آقا مصطفی هم به پسرش اعتماد می کند و می گوید که اگر مطمئن است از پس هزینه هایش برمی آید، این کار را بکند.

سیاوش در حیاط خانه برای شادی یک کلبه ی چوبی درست می کند و باعث خوشحالی او می شود. بعد از این کار او با ناراحتی گوشه ای می نشیند و به فکر فرو می رود. سیمین دلیل ناراحتی او را می پرسد و سیاوش می گوید: «یه آهی پشت سرمه که ول کنم نیست. تو که شاهدی من ده ساله که عوض شدم. من گند زدم به زندگی تو و شهاب و شادی. همش فکر می کنم که بهتره بمیرم تا همه چیز درست بشه. » سیمین که معمولا بابت اشتباهات سیاوش به او سرکوفت می زند این بار می گوید: «داری زیادی خودتو اذیت می کنی. همه چیز که تقصیر تو نیست. » بعد از این حرف، سیاوش به اتاق می رود و گریه می کند.

به دستور مرجان، پیمان را در خیابانی می دزدند و پیش او می آورند. مرجان به او می گوید: «من صاحب همون چمدونم که جنابعالی دزدیدیش. چمدون رو پس بده تا ولت کنم. » پیمان چیزی را گردن نمی گیرد و خود را به بی خبری می زند. هرچقدر که او بیشتر مقاومت می کند آدم های مرجان بیشتر کتکش می زنند.

خانواده ی سهیل باز هم به دیدن ترانه می آیند و صحبت از بارداری او می شود. همه درمورد سقط کردن یا نکردن بچه ی او اظهار نظر می کنند. پدر و مادر ترانه از حرف هایشان پیداست که ترجیح می دهند بچه سقط شود. آقا فریدون می گوید: «ترانه جان! خوب فکراتو بکن هر تصمیمی بگیری ما پشتتیم. » ترانه چیزی نمی گوید و با ناراحتی از اتاق بیرون می رود.

مرجان که اجازه نداده پیمان تا صبح به خانه اش برگردد او را در جایی زندانی می کند. پیمان در تاریکی متوجه کس دیگری می شود که کنار او به صندلی بسته شده.سپس می بینیم که فرشته با صورت کبود و چهره ی بی حال می گوید: «فکر نمی کردم دوباره ببینمت. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *