خلاصه داستان سریال ترکی آموزگار (معلم) قسمت 11

در این مطلب خلاصه قسمت 11 سریال آموزگار را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال آموزگار قسمت 12

سریال آموزگار قسمت 11

زینب پیش کمیسر ییلماز می رود و حتی از پدرش می خواهد که در اتاق نباشد تا بتواند به تنهایی با ییلماز صحبت بکند. او در حالی که بغض کرده می پرسد: «من احساس امنیت نمیکنم. حتی مطمئن نیستم که اون بابام باشه. میشه هرچیزی که از من میدونینو بهم بگین؟ » کمیسر می گوید:« ما چیز زیادی از شما نمیدونیم. اما عاکف نامزدتون بوده.

تو همون مدرسه ای که شما توش درس میدادین بعد از اون تصادف شروع به تدریس کرده! » زینب جا می خورد و کمیسر می فهمد که پدرش در این مورد حرفی به او نزده بوده. بعد هم شماره اش را به زینب می دهد تا اگر چیزی یادش آمد با او در میان بگذارد. موقع خروج از اتاق ماهیر به کمیسر در مورد باندی معروف و خلافکار می گوید که زینب جا خورده و انگار که این اسم برایش آشنا باشد از حرکت می ایستد. اما پدرش فورا به بهانه ی این که او بیمار است و حال خوبی ندارد دخترش را از انجا دور می کند.
عاکف به یاد می آورد که رویا در مورد باند خلافکار سوتچی به او گفته بود که ممکن است با تصادف زینب ارتباط داشته باشند. و اضافه می کند که همین باند آتش را که رویا را از دست انها نجات داده بوده به شدت کتک زده بودند.
چتین به بقیه بچه ها در مورد روزی که آتش زخمی و خونین به مدرسه امده بد می گوید و اضافه می کند:« رویا خودش بهم گفت که آتش به خاطر نجات اون دعوا کرده بوده… منظورم اینه آتش نیت بدی نداره. من نمیخوام فکر بدی در موردش کنم. » گیزم هم که حرف های او را قبول دارد سراغ آتش می رود و به آرامی می گوید: «من میدونم تو آدم خوبی هستی آتش.

میدونم تقصیری نداری و داری واسه نجات کسی این حرفارو میزنی. اما اگه میدونی مونتاژ کار کی بوده خواهش میکنم بگو. » آتش که بغض کرده و عصبی تر شده می گوید: «تو منو نمیشناسی! » و از جایش بلند شده و می رود. موسیم و سلین به سمت گیزم رفته و با عصبانیت رو به او می گویند: «تو میخوای بیشتر از این ذهن اتش رو بهم بریزی؟ چی میخوای تو؟ ده نفر دیگه به خاطر تو بمیرن؟! » یکی دیگر از دخترها فریاد می زند: «بسه! شما دوتا فقط دارین بقیه رو مقصر میبینین! متوجه نیستین گیزم داره سعی میکنه نجاتمون بده؟! » نیل هم از گیزم معذرت خواهی می کند و موسیم و سلین سکوت کرده و با حرص به آنها خیره می شوند.
معلم تانر و معلم سیمگه به دیدن مادر و خواهر و برادر اتش می روند که زندگی خوبی ندارند و مادرش یک سال است که فلج شده است. او در مورد آتش که به خاطر رسیدگی به آنها بسکتبال که همه ی آرزویش بوده را کنار گذاشته صحبت می کند و گریه اش می گیرد.
عاکف برای این که آتش را تحریک بکند به او متلک می اندازد. آتش می گوید: «من حداقل مثل تو قتل نیستم که شش تا از دانش اموزام رو بکشم! اگه رویا خودش رو کشت تصمیم خودش بود نه کس دیگه ای! چون اون ضعیف بود! منم خیلی بلاها سرم اومد اما نیومدم خودم رو بکشم! » عاکف می گوید: «وضع زندگیتون رو میگی آره؟ الان دوست داشتی پیششون باشی.

خواهر برادرت کوچیکن و مادرت هم وضعش مشخصه! » آتش با عصبانیت به سمت او می رود و با نفرت می گوید: «تو حق نداری اسم مادرم رو به زبون بیاری! » همان موقع عاکف سرفه های شدیدی می کند و عقب می کشد و فقط سعی می کند تا داخل اتلیه اش برود. او وقتی قرص مصرف می کند کمی حالش بهتر می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال آموزگار قسمت 11 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال آموزگار قسمت 12  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *