خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر قسمت 76

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت 76 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال دختر سفیر قسمت 76

ناره به ملک می گوید: «من و بابات و گیدیز برای تشکر از قهرمان به خانه او می رویم. توام سعی کن ما را ببخشی. »

در این بین فرصتی پیش می آید و گیدیز از سنجر می پرسد: «چرا گم شدن ملک را به من خبر ندادی؟ »

سنجر می گوید: «تو چند روز پیش به من گفتی به فکر زن و بچه ام باشم و ناره را به تو بسپارم. ولی اجازه نمیدهم به عشق من نزدیک بشوی. خودم قلب او را شکستم و خودم هم مرهم زخم هایش خواهم شد. »

سپس هرسه به سمت خانه قهرمان به راه می افتند.

آکین از قهرمان می خواهد عجله کند و هرچه زودتر ناره را بدزدد تا آن دو به خارج کشور بروند و 12 میلیون را بگیرد.

قهرمان یکی از افرادش را صدا می زند و می گوید: «یک کشتی آماده برای رفتن به خارج پیدا کنید. یکی را هم بفرستید تا ناره را تعقیب کند. باید تا فردا او را بدزدید. »

آکین خوشحال می شود و در همین حال ناره به همراه آن دو از راه می رسند و وارد خانه قهرمان می شوند.

آکین خودش را در کمد لباس مخفی می کند.

سنجر از قهرمان می پرسد: «وقتی ملک را در جاده پیدا کردی و بعد به آمبولانس زنگ زدی چرا منتظر آمبولانس نشدی؟ »

قهرمان می گوید: «من برای خوبی هم باید به شما توضیح بدهم؟! دختر شما بیتابی می کرد و میگفت می خواهد پیش گیدیز برود و من هم بردمش. »

ناره از قهرمان به خاطر رفتار سنجر و گیدیز عذرخواهی می کند و بعد هم هرسه می روند.

آکین که همه حرف ها را شنیده به قهرمان می گوید: « اگر ملک را نگه میداشتی الان ناره را داشتیم و تو هم به پولت میرسیدی! »

سپس ادامه می دهد: «اگر اینجوری بخواهی با دلسوزی رفتار کنی به زودی شرکت را از دست خواهی داد! »

قهرمان هم عصبی می شود.

الوان به خانه گیدیز و دیدن ملک می رود و ملک با دیدن او گریه می کند و می گوید: «منکشه به من گفت سنجر دیگر بابای من نیست و بابای بچه اوست. »

الوان او را آرام می کند و این خبر را به سنجر می دهد.

سنجر عصبی و ناراحت به اتاق منکشه می رود و می گوید: «به خاطر بچه ای که توی شکم داری چیزی نمی گویم وگرنه بعد از زایمانت بچه را میگیرم و بیرونت میکنم! پس شانست را از دست نده. »

سپس سراغ یحیی می رود.

منکشه سریع به یحیی پیام می دهد که مراقب حرف زدنش باشد.

یحیی از ترس منکشه به سنجر می گوید که ملک به تو دروغ گفته و تو دخترت را نمیشناسی!

چون هرگز با او زندگی نکرده ای.

سنجر ناراحت می شود و پیش گاوروک می رود و به او که هنوز بیهوش است می گوید: «اگر بودی میگفتی که حق من است که زنی مثل منکشه و برادری مثل یحیی داشته باشم! کاش جای تو من خوابیده بودم. »

و گریه می کند و می گوید: «الان به تو احتیاج دارم. پاشو کمکم کن… »

الوان یحیی را به گوشه ای می برد و می گوید: «چرا افسارت را دست منکشه دادی؟ اگر مشکلی هست به من بگو. »

در همین حال منکشه همراه دودو می آید و یحیی با دیدن دودو دست و پایش را گم می کند و آنجا را ترک می کند و منکشه می گوید: « گفتم دودو بیاید و با عمه اش اشه دیدار کند! »

در خانه گیدیز، ناره به ملک می گوید: «من و پدرت جایی در زندگی هم نداریم. با اینکه عاشق هم هستیم ولی تفاهم نداریم. من نمیتوانم او را ببخشم ولی تو میتوانی پدرت را ببخشی و بچه منکشه را در قلبت دوست داشته باشی. » و گریه می کند.

گیدیز می آید و می گوید: «پس داری برای رفتن آماده میشوی. »

ناره می گوید:« چاره ای ندارم! »

سنجر از راه می رسد و می گوید: « برای اینکه خوشحال باشی حاضرم جانم را هم بدهم. »

گیدیز آنها را با غم تنها می گذارد و ناره می گوید: «تو زندگی دروغین میخواهی و من هم یک زندگی افسانه ای که هردو غیر ممکن است. » هردو گریه می کنند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان این قسمت سریال دختر سفیر لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت 77 مراجعه فرمایید .

 

برای حمایت از آستارا خبر لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

 

 

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *