خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 109
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 109 را برایتان آماده کرده ایم.
امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
فیگن به ایلماز میگوید که او و مژگان به درد یکدیگر نمیخورند و آنها در روزهای گذشته اتفاقات بدی را تجربه کرده اند و با این تنش ها مژگان خوشبخت نمی شود. همان لحظه مظگان از استانبول با فیگن تماس میگیرد و خبر میدهد که در خانه مادرش است و قرار است شب به آمریکا بروند.
فیگن مقابل ایلماز به روی خودش نمی آورد که با مژگان صحبت کرده است ، اما ایلماز از حرفهای او متوجه قضیه شده و از خانه بیرون می آید تا سریع به سمت استانبول برود.
هولیا و دکتر شب به بیمارستان روانی می رسند. آنها زلیخا را داخل برده و بستری میکنند. زلیخا که به هوش آمده، شوکه شده و با داد و بیداد از هولیا میخواهد که او را بیرون ببرد.
هولیا با ناراحتی به او نگاه میکند و کاری نمیکند. دکترها زلیخا را به اتاق برده و دست و پای او را به تخت می بندند. سپس به او آرامبخش می زنند تا بیهوش بشود.
هولیا عذاب وجدان گرفته اما دکتر میگوید که آنها کار درستی کرده اند. هولیا نگران عکسالعمل دمیر است و نمیداند باید به او چه بگوید.
مژگان و مادرش در خانه حاضر شده و چمدانهای خود را بسته اند و میخواهند به فرودگاه بروند. همان لحظه ایلماز دم در رسیده و میخواهد با مژگان حرف بزند.
مژگان با دیدن ایلماز متاثر شده و دوباره نرم می شود. مادر مژگان با دیدن ایلماز عصبی شده و از او میخواهد برود، اما مژگان از او دفاع میکند و میگوید که از رفتن منصرف شده است.
مادرش عصبانی شده و میگوید که بین او و ایلماز باید یکی را انتخاب کند. مژگان چمدانش را برداشته و همراه ایلماز از خانه بیرون می رود.
غفور و ثانیه در خانه خود هستند. ثانیه ای غفور میخواهد که یک سر به ویلا بزند زیرا کسی آنجا نیست. غفور که حوصله ندارد، به سختی قبول کرده و به سمت ویلا می رود.
او متوجه می شود که موتور خراب است و باید مسیر زیادی را پیاده تا ویلا برود و عصبی می شود.
او حس میکند که از طبقه بالا صدا می آید و چراغهای اتاق روشن است. او سریع داخل می رود و سحر را در اتاق می بیند که لباسهای زلیخا را پوشیده است.
سحر نیز از دیدن غفور شوکه شده و هول می شود و میگوید که قصد دزدی نداشته و فقط لباسها را امتحان میکرده است.غفور ابتدا او را دعوا کرده و سپس کم کم به سحر نزدیک می شود. آنها با یکدیگر می خوابند.
در خانه، گولتن از خانه شرمین برگشته و به خاطر کار زیاد در آنجا خسته است و خوابش می برد. ثانیه از اینکه غفور هنوز نیامده مشکوک شده و به سمت ویلا می رود.
او نیز متوجه روشن بودن چراغ می شود. وقتی او داخل ویلا می رود، غفور با شنیدن صدای او هول شده و سحر سریع داخل کمد پنهان می شود.
ثانیه بالا آمده و غفور بهانه ای می آورد و با او از اتاق بیرون می رود. سپس سحر از کمد بیرون می آید.
صبح، ایلماز و تکین و مژگان به چکوراوا می رسند. تکین به چتین میگوید که ماشینش را در آنکارا گذاشته است و میخواهد یکی را بفرستند تا ماشین را برای او بیاورد.
نظیره با دیدن مژگان و برگشتن او خوشحال شده و به او خوشآمد میگوید .
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 109 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 110 مراجعه فرمایید .
برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم
سلام خسته نباشید
خواستم بابت اینهمه زحمت و تلاشتون تشکرکنم،،کارتون عالیه،،ممنون
اما گاهی اوقات تکراری میگذارید،و ایکاش میشد تو تلگرام نبود فقط
چون فیلترشکن میخواد حتما،
مثلا واتساپ خوبه ،یا اینستاگرام
بازم ممنون
تمامی مطالب در سایت نیز منتشر میشود
ولی به روی چشم سعی میکنیم پیج اینستا رو هم راه بندازیم