خلاصه داستان سریال ترکی زن قسمت 106

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ترکی زن (کادین) قسمت 106 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

خلاصه سریال ترکی زن قسمت 92

سریال زن قسمت 106

ژولیده با موذی گری به گوشواره های پیریل خیره می شود و بعد هم می گوید: «خیلی خوشگلن! اصلن؟ »

پیریل با نفرت به او خیره میشود و می گوید: «آره. چرا میپرسی؟ »

ژولیده می گوید: «گفتم شاید بخوای اونارو بهم هدیه بدی! »

پیریل با عصبانیت می گوید نمی خواهد و ژولیده با لبخندی ادامه می دهد: «هر زنی جای تو بود خودشو میکشت! هر لحظه ممکنه سارپ بفهمه بهار و بچه هاش زنده ن و بره سمت اونا و تورو ترک کنه! میدونی چی واسم سواله؟ سارپ به خاطر پولت باهات ازدواج کرده، ولی اون همچین آدمی نبود معلومه که آدما عوض میشن! »

پیریل می گوید: «آلپ به پول من نیازی نداره چون خودش پولداره! »

ژولیده می گوید: «پس اگه سارپ پولداره، چرا بهش همه چیزو نگم؟ »

پیریل با ترس به او خیره می شود و بعد هم گوشواره هایش را درمی آورد و به او می دهد و به اتاقش می رود و با نگرانی به پدرش زنگ می زند و می گوید: « ژولیده دردسر بزرگی برامون درست میکنه! »

خدیجه به دیدن بهار می رود و کفش سایز پای او را هم برایش می آورد.

او نگران بهار شده اما وقتی با هم تنها می شوند حرفی برای گفتن ندارند.

بهار می گوید: «نیسان عکس خاله شو تو اینترنت دیده بود. همین کفشا پاش بود! »

خدیجه کمی ناراحت می شود و بلند می شود و می رود.

در کوچه انور را می بیند و از او می پرسد که چرا از حال بهار چیزی به او نگفته؟

انور می گوید: «گفت به کسی نگم. »

خدیجه می گوید: «من هرکسی نیستم. من مادرشم. »

انور می گوید: «تو مامان شیرینی! تو مامان بهار نیستی چون هیچ کاری براش نکردی!»

خدیجه چشمانش پر از اشک می شود و می رود.

همان موقع بهار، معشوقه ی حمدی به او زنگ می زند و از او می خواهد همدیگر را ببینند تا با او حرف بزند اما خدیجه می گوید: «ما دیگه چیزی نداریم که درموردش حرف بزنیم. » و گوشی را قطع می کند.

ماهیر عکس ها را برمی گرداند و این خبر را به انور می دهد.

ناگهان او با دیدن چهره ی سارپ یاد روزی می افتد که در مغازه ی او سارپ و شیرین با هم روبرو شده بودند و تعجب می کند…

دوروک ناراحت است و به مادرش می گوید: «مامان اگه تو کار نکنی ما دیگه پول نداریم؟ »

انور می گوید: «این چه حرفیه دوروک جون. مگه من مردم؟! »

همان موقع در خانه به صدا درمی آید و وقتی انور در را باز می کند با عباس روبرو می شود.

عباس به او می گوید: «لباسای قبلی که دوختی خیلی خوب بود. الان یه سفارش جدید داریم. تو دو هفته، 200 تا پیرهن بچه. »

انور می گوید: «همچین چیزی ممکن نیست عباس! من نمیتونم تو این وقت کم این همه پیرهن بدوزم! »

عباس پیش پرداخت را به او می دهد و پارچه ها را هم دم در می گذارد و می گوید: «میدونم میدونی! » و می رود.

انور در هر صورت تصمیم دارد پارچه ها را برگرداند چون میداند به تنهایی از عهده این کار برنخواهد آمد.

کمی بعد بهار به او می گوید: «من یه فکری دارم داداش انور. ولی الان بهت نمیگم. با جیدا و ییلز نشونت میدیم! »

شب که می شود، جیدا و ییلز و عارف و انور به کارگاه سما خانم می روند و فردانه که منتظر آنهاست پنهانی آنها را راه می دهد.

انور که متوجه قصد آنها شده می گوید: «یعنی میگین دزدکی وارد اینجا شیم و لباسارو بدوزیم؟ نه اصلا امکان نداره! آبرومون میره. من که نمیام. »

جیدا به او می گوید: «باشه نیا! » و خودشان وارد کارگاه می شوند.

بهار هم در خانه با چرخ خیاطی انور در حد توانش پیراهن ها را می دوزد.

کمی بعد انور دلش طاقت نمی آورد و به انها می پیوندد و همگی با هم شروع به دوخت و دوز می کنند و حتی عارف هم در برش پیراهن ها کمک می کند.

چند روز و شب هیچکدام نمی خوابند تا اینکه 15 روز به سرعت می گذرد و همه پیراهن ها آماده می شوند.

عباس به خانه آنها برای تحویل پیراهن ها می آید.

او پول زیادی بابت پیراهن ها می دهد و بعد هم پیش پرداخت دیگر برای 200 پیراهن دیگر در دو هفته به انور می دهد.

بچه ها و بهار حسابی خوشحال می شوند.

وقتی جیدا و ییلز هم به خانه آنها می آیند و به خاطر به دست اوردن آن همه پول ابراز خوشحالی می کنند، انور سهم آنها را هم می دهد و می گوید: «از اینجا به بعد ما یه شرکت خیلی بزرگیم که سرمایه ش بر پایه محبته! »

همه لبخندی می زنند و نیسان هم پیشنهاد می دهد که اسم شرکتشان آپارتمان سارای باشد.

کمی بعد ماهیر به انور زنگ می زند و می گوید که خودش را برای گرفتن گوشی برساند.

انور وقتی وارد محله می شود، خدیجه را می بیند.

همان موقع نسرین، همسایه فضول آنها می گوید: «شنیده بودم طلاق میگیرین! ماهیر گفت! انور بهش گفته بود. مثل اینکه دروغ بوده! »

خدیجه عصبانی می شود و به انور می گوید که چرا به همه این خبر را داده؟

انور می گوید: «طلاق که پنهونی نمیشه! تو به وکیل زنگ زدی و درخواست طلاق دادی الانم باید قبول کنی که بالاخره همه میفهمن! » و به سمت مغازه ماهیر می رود.

همان موقع بهار، معشوقه ی حمدی به خدیجه زنگ می زند و خدیجه می گوید: «ما دیگه حرفی با هم نداریم. دخترای ما خواهر نیستن! »

بهار می گوید: «هستن! »

خدیجه می گوید: «من مطمئنم نیستن. من بدون اجازه شما تار موی اجه رو دادم واسه تست دی ان ای و اون دوتا خواهر نبودن. »

بهار می گوید: «آره بهار و اجه خواهر نیستن. بورجو و بهار خواهرن… » و خدیجه مات و مبهوت به حرف های او گوش می دهد.

میدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال زن  قسمت 106 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال زن (کادین) قسمت 107 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *