خلاصه داستان سریال ترکی زن قسمت 238

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ترکی زن (کادین) قسمت 238 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

خلاصه سریال ترکی زن قسمت 178

سریال زن قسمت 238

جیدا پیش رائف می رود و با خجالت می گوید:« اون شب که ما همو بوسیدیم، به خاطر مشروب زیادی بود که خورده بودیم وگرنه چیز خاصی نبود… »

رائف فقط به او خیره نگاه می کند. جیدا که برمی گردد برود، با بهار روبرو می شود. بهار که حرف های او را شنیده با تعجب به او نگاه می کند. وقتی آنها را خانه فضیلت بیرون می روند، بهار می گوید:« جیدا من حرفاتونو شنیدم. میگم بالاخره کار خوبی پیدا کردی، اگه فضیلت خانم این رو بشنوه ممکنه برات بد بشه. »

جیدا می گوید:« اون همه چیزو شنیده! » بهار بیشتر متعجب می شود.

امره پیش عارف می رود و از او خواهش می کند تا قضیه این که قرار است با خانواده ی بچه ها صحبت کند و از انها آزمایش بگیرد را او به جیدا بگوید، چون نمی خواهد شاهد ناراحتی او باشد. عارف با جدیت می گوید:«ببخشید آقا امره ولی من به جیدا چیزی نمیگم چون طاقت دیدن ناراحتیشو ندارم. »

سعدالدین از جیدا می خواهد تا برایش ساندویچ بخرد! جیدا کلافه شده و از خانه بیرون می زند که با عارف روبرو می شود. او با عصبانیت به عارف می گوید:« چه عجب که شیرین پیشت نیست! خجالت نمیکشی با اون میری و میای؟ اون همون شیرین شیطان صفته انگار یادت رفته! »

عارف با عصبانیت می گوید که بین او و شیرین چیزی نیست اما جیدا به حرفش توجهی نمی کند.

صبح که بهار بچه ها را سوار سرویس مدرسه می کند، ناگهان چشمش به جم می افتد و می ترسد. جم جلو می رود و می گوید:« اگه بخوای فردا من بچه هارو میرسونم مدرسه! »

بهار با وحشت پیش سعدالدین می رود و می گوید: «التماست میکنم بهم بگو اون بسته کجاست. جم ممکنه بلایی سر من یا بچه هام بیاره. »

سعدالدین می گوید:« من اونو میشناسم. اون به بچه ها و زن ها کاری نداره. الانم نمیخوام بگم بسته کجاست میخوام استراحت کنم! »

اما به یاد می آورد که همان روز اول وقتی دخترها حواسشان نبوده، بسته را در آستر پالتوی بهار پنهان کرده است! بعد هم می گوید:« راستی عارف اومده بود. برشان تعریف کرد؟ اومد گفت نباید بلایی سر بهار بیاد! » بهار معذب و متعجب به جیدا نگاه می اندازد. برشان هم با عصبانیت به سعدالدین چشم می دوزد.

جیدا و بهار برای رفتن به خانه ی فضلیت آماده میشوند. انور قبل از رفتنشان با خوشحالی پالتویی را که برای بهار دوخته را به او می دهد و می گوید:« خیلی وقت بود تو فکرش بودم که پالتوی جدید برات بگیرم. » بهار با خوشحالی او را در آغوش می گیرد. انور هم پالتوی کهنه ی او را می گیرد تا به یک نیازمند بدهد.

شیرین باز دنبال عارف که زودتر از او از خانه بیرون زده می رود. عارف به او می گوید:« میشه دیگه با هم نریم سرکار؟ چون مردم فکر بد میکنن و ناراحتی پیش میاد! »

شیرین قبول می کند اما پیش خودش می خندد و می گوید:« پس بعضیارو ناراحت کردم! » بعد به مغازه انور برمی گردد و با پالتوی بهار روبرو می شود. وقتی می فهمد پدرش برای بهار پالتو دوخته عصبانی شده و می گوید:« من همه لباسام رو تو آتیش سوزی از دست دادم تو برای بهار پالتو دوختی؟! باشه اصلا منم پالتوی کهنه ی بهارو میپوشم! »

و با عصبانیت آنجا را ترک می کند و در مسیر به سه پسر خیابانی و ولگرد بر می خورد و فکری می کند و به سمتشان رفته و می گوید:« شب که از اینجا رد شدم، پشت سرمم دوست پسر قبلیم میاد. من میخوام بهم حمله کنین و منو بزنین حتی گفتم ولم کنین هم به زدن ادامه بدین چون دوست پسرم میاد نجاتم میده. به جاش هم صد لیره بهتون میدم. »

پسرها قبول می کنند.

جیدا کلکسیون پازل های رائف را می بیند و از او می خواهد تا چندتا از انها را بدهد تا به بچه ها بدهد و دلشان را شاد بکند و حتی اگر هم دلتنگ پازل های کودکی اش شد می تواند عکسشان را بگیرد. رائف قبول می کند و به جای عکاسی از پازل ها، با لبخند و بدون این که جیدا متوجه بشود، از او عکس می گیرد.

خانواده ی مراد، پسر اول که زندگی خوبی هم دارد پیش قیسمت و امره می روند. مادر مراد با چشمان قرمز شده به امره خیر شده و از او می خواهد تا مراد را از انها نگیرد. امره می گوید:« منم ناراحت میشم وقتی ناراحت میبینمتون اما هرکاری لازم باشه انجام میدم تا هروقت خواستین پسرتون رو ملاقات کنین! »

زن به سمت امره حمله می کند و فریاد می زند:« تو آدم نیستی. تو وجدان نداری؟ نمیتونی یه بچه رو از پدر و مادرش جدا کنی! »

شوهر زن و قیسمت به زور او را از اتاق بیرون می کنند. کمی بعد هم پدر فقیر و لات ساتیلمیش مقابل امره می نشیند. او که انگار از این فرصت پیش آمده خوشحال است، با بیخیالی در مورد این که نهمین فرزندش را شاید از دست بدهد صحبت می کند!

بهار و جیدا همراه بسته های پازل به خانه می روند و بچه ها از دیدن پازل ها خیلی خوشحال می شوند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال زن  قسمت 238 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال زن (کادین) قسمت 239 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *