خلاصه داستان سریال ترکی شعله های آتش قسمت 36

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال شعله های آتش قسمت 36  را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال شعله های آتش قسمت 1

سریال شعله های آتش قسمت 36

اسکندر به چیچک گفته که طرف های شب به او زنگ خواهد زد تا بیاید و علی را پس بگیرد. چیچک با استرس زیاد منتظر تماس او می ماند. تورمیس از چیچک می خواهد مقابل اسکندر خودش را ترسو نشان ندهد و قوی باشد.
وقتی گونش می فهمد که قرار است شب را در آن خانه بخوابد کمی می ترسد. اما جمره به او قول می دهد که جای نگرانی نیست.
وقتی مادر چلبی سراغ گونش را از او می گیرد، چلبی با لبخند می گوید: «جمره یکم دیر یاد میگیره. بعضی از واقعیت هارو تا تجربه نکنه نمیفهمه! یکم صبر کن! » بعد هم سراغ اسکندر را از او می گیرد اما چلبی می گوید: «خودش خواست دخالت نکنم. اما اگه یه اشتباه دیگه بکنه، دیگه برنمیگردم حتی نگاش کنم! »
جمره وقتی خاطرات گونش را می خواند، در صفحه آخر می بیند که گونش نوشته: بابام گریه کرد. صبح که بیدار شدم دیدم بالا سرم رو زمین خوابیده. من تا حالا ندیده بودم بابام گریه کنه. خیلی ناراحت شدم. ولی اون بهم گفت که حالش خوبه… جمره به فکر فرو می رود و از گونش می پرسد که چرا چلبی گریه کرده؟ اما وقتی می بیند که گونش به خواب رفته، چراغ ها را خاموش می کند و خودش از اتاق بیرون می رود.
همین که چیچک به آدرسی که اسکندر برایش فرستاده می رسد، اسکندر می پرسد: «ما کجا با هم آشنا شدیم؟ چند سالمون بود؟ » چیچک که هول کرده می گوید: «تو مدرسه. وقتی هفت هشت سالمون بود. » اسکندر دوباره می پرسد: «اولین بار چی بهم گفتی؟ » چیچک می گوید که به خاطر ندارد و اسکندر با حرص می گوید: «گفتی خیلی احمقی. چون موهات رو کشیده بودم. باشه اگه گذشته های دور یادت نمیاد، بیایم نزدیکتر. » و می پرسد: «روز به دنیا اومدن اطلس کنارت کی بود؟ » چیچک می گوید: «مامانم و بولنت. » اسکندر فورا می گوید: «من پیشت بودم. مامانت عمل داشت و بولنت معلوم نبود کجاست. بهم زنگ زدی و خواستی که پیشت باشم. اسم اطلس رو هم من گذاشتم. من قبل از باباش اونو بغل کردم. اینم فراموش کردی؟ » و بعد با بغض می گوید: «باید زودتر میفهمیدم تو شیمال نیستی. کی هستی؟ اون ماسک رو دربیار! » چیچک ترسیده و کاری نمی کند اما بالاخره کوتاه می آید و ماسک را درمی آورد. اسکندر با دیدن چهره او فورا چیچک را تشخیص می دهد و می گوید: «من عمدا این کارو نکردم. » و فریاد میزند: «حساب چیو از من میگیری؟ آدم وقتی از جونش میترسه هرکاری میکنه! خود تو از ترس این که علیو از دست بدی ماسکت رو درآوردی و همه چیزو به جون خریدی! تو اگه میدونستی تنها راه نجات علی کشتن منه، بدون تردید منو میکشتی! پس باید اول خودت تجربه کنی و بعد در مورد بقیه قضاوت کنی! من عمدا این کارو باهات نکردم. » چیچک می گوید: «اما عمدا داری علیو اذیت میکنی! ولش کن. » اسکندر می گوید: «من بهت گفتم بسته ت اماده ست اما نگفتم برای گرفتنش چیکار باید بکنی! » و جلوی چشمان چیچک افرادش را به جان علی می اندازد تا کتکش بزنند. چیچک گریه می کند و اسکندر می گوید: «اگه کاری که میگم رو انجام ندی، علی میمیره! »
شب گونش با صدای قطار و لرزیدن خانه، با وحشت از خواب می پرد و از مادرش می خواهد فورا به پدرش زنگ بزند تا به خانه ی خودشان برگردد. جمره هم چاره ای نمی بیند که به چلبی زنگ بزند. چلبی پیروزمندانه دنبال گونش می رود و در اخر هم به جمره می گوید: «تو هم هروقت به کمک احتیاج داشتی مطمئن باش بدون لحظه ای تردید خودمو میرسونم! » بعد از رفتن آنها جمره از ته دل گریه می کند.
اسکندر سراغ رویا می رود و به او می گوید: «اگه میخوای حقیقت رو بدونی برو اینو از دوست صمیمی من شیمال بپرس! من نمیتونم قاتل کسی که نمرده باشم رویا! یعنی دوست صمیمیت بهت نگفته که زنده ست؟! » رویا جا خورده و فورا به در خانه ی تورمیس می رود. همان موقع هم چیچک به تورمیس پیام می دهد که اسکندر همه چیز را فهمیده و او را به خانه چلبی برده است. تورمیس با دیدن رویا فقط می گوید که بهتر است به خانه ی چلبی برود. بعد هم به کنعان زنگ می زند تا فورا وارد عمل بشوند.
استاد اوزان، به او خبر می دهد که اسکندر در خانه ی چلبی جلسه مطبوعاتی ترتیب داده. اوزان و عمر هم فورا خودشان را به آنجا می رسانند.
کنعان سراغ چلبی می رود و می گوید: «همونطور که بهت گفته بودم تورمیس دوباره به من زنگ زد و ازم خواست وارد عمل بشیم. » چلبی لبخند میزند و می گوید: «عجیبه که آدما از اشتباه کردن دست برنمیدارن! »
وقتی رویا به خانه ی چلبی می رسد، خبرنگارها و اوزان و عمر هم آنجا هستند. اسکندر مقابل دوربین ها می گوید: «امروز میخوام درمورد خبرهایی که در موردم منتشر شد یه توضیحی بدم. اما بهتره کسی که باید اینو بهتون توضیح بده! » و چیچک را از ماشین پیاده می کند. چیچک ماسکش را درمی اورد و رویا با دیدن او شوکه می شود. چیچک که ترسیده به آرامی می گوید: «من چیچک گورگلوئم. زنده م. هیچ کس منو هل نداد. نامزدم هم دزدیده نشد. فرار کرد. چون اون بود که اسکندر رو با چاقو زد. من طرف اسکندر کایابیلی م چون اون بیگناهه. » رویا با بغض به چیچک خیره می شود و بین خبرنگارها همهمه ای در می گیرد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال شعله های آتش قسمت 36 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال شعله های آتش قسمت 37 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *