خلاصه داستان سریال ترکی شعله های آتش قسمت 58

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال شعله های آتش قسمت 58  را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال شعله های آتش قسمت 1

سریال شعله های آتش قسمت 58

وقتی رویا در محله با عمر روبرو میشود و می فهمد که پیش عصمت خانم بوده، می پرسد: «دختر عصمت خانم دوست دخترت بوده آره؟ » عمر کلافه می گوید: «قبلا آره. » رویا می گوید: «پس چرا همتون اینو ازم پنهون کردین؟ » عمر می گوید: «من چیزی از تو مخفی نکردم و تو هم نپرسیدی. » رویا می گوید: «قبل از این که من بپرسم باید خودت میگفتی. » عمر می گوید: «بیخیال رویا چند ساله از اون ماجرا گذشته. » رویا می پرسد: «چند ساله؟ چرا جدا شدین؟ » عمر می گوید: «14، 15 سال. اون از دانشگاه قبول شد و رفت و موضوع خاتمه یافت. » رویا می گوید: «یعنی یه عشق نیمه تمومه؟! عاشقش بودی؟ » عمر خنده اش می گیرد و می گوید: «بابا اون موقع بچه بودیم. » رویا با ناراحتی می گوید: «پس عاشق بودی. » عمر می گوید: «الانم حسادت کردی؟ » رویا می گوید: «یه ذره. اما موضوع اون نیست. من نمیخوام مخفی کاری بینمون باشه. » عمر قول می دهد که دیگر این اتفاق نخواهد افتاد.
وقتی جمره با کمی استرس خانه را به گونش نشان می دهد، گونش می گوید که خانه از قبل خیلی بهتر است و اضافه می کند: «کافیه که کنار تو باشم مامان. » جمره او را در آغوش می گیرد. اما گونش هنوز به خاطر این که نمی تواند به مدرسه قبلی اش برگردد ناراحت است. اوزان سر می رسد و برای اتاق گونش شب خواب زیبایی می اورد و بعد در مورد مدرسه می گوید: «منم به همون مدرسه رفتم گونش. اما هیشکی کاری به کارم نداشت… حالا بهت قول میدم اگه درساتو خوب بخونی، آخر سال برات دوچرخه میخرم. » گونش هم خیلی خوشحال می شود و راضی می شود تا به مدرسه برود. وقتی اوزان قصد رفتن می کند، جمره از او به خاطر همه چیز تشکر می کند. اوزان می گوید: «تنها خواسته ی من اینه اجازه بدی با خوشبختی تو آرامش بگیرم. » جمره لبخند میزند و می گوید: «خوشحالم که هستی. »
صبح عمر درگیر این است بفهمد آرزو کیست که اسکندر مراقبش است. اوزان از طریق جست و جو در روزنامه ها می گوید: «معلومه بعد از چاقو خوردن دختره، بهش علاقه پیدا کرده و بعدشم برش نگردونده سرکار! »
اسکندر چند روزی است که پیش آرزو است. آرزو به او با لبخند خیره می شود و می گوید: «از طرفی وقتی میای پیشم خوشحال میشم. اما از طرفی میدونم وقتی حالت بده میای اینجا. من دوست روزای تلخ توام.» اسکندر او را نوازش می کند و می گوید: «تو برای من بیشتر از این حرفایی. تو خانواده ای هستی که من خودم انتخابش کردم. »
چیچک پیش علی می رود. علی از دیدن او خیلی خوشحال می شود و پیشنهاد می دهد تا همانجا در زندان ازدواج کنند. چیچک هم با خوشحالی قبول می کند. وقتی از زندان بیرون می رود با اسکندر روبرو می شود. اسکندر به او پیشنهاد می دهد تا با هم همکاری کنند که چلبی را به زیر بکشند. چیچک دیگر اعتمادی به او ندارد. اما اسکندر می گوید: «من میخوام میراث کایابیلی هارو دستم بگیرم و واسه این که داداشمو زمین بزنم هرکاری میکنم. باهام همکاری کن. قول میدم تو این نقشه فقط داداشمه که آسیب میبینه. حتی برای این که بدونی نیتم بد نیست، شکایتمو پس میگیرم تا علی تبرئه شه. » چیچک برای لحظه ای باورش می کند که همان موقع عمر برای اسکندر لوکیشن می فرستد. اسکندر با دیدن لوکیشن که خانه ی آرزو است دستش از کار می افتد و شروع به لرزیدن می کند. چیچک وقتی این حال او را می بیند پشت فرمان می نشیند تا او را به جایی که می خواهد برساند. اسکندر به محض رسیدن جلوی خانه آرزو وارد خانه می شود و وقتی می بیند حال آرزو خوب است او را در آغوش می گیرد و خیالش راحت می شود. چیچک از روی کنجکاوی از ماشین پیاده می شود و عمر متوجه او می شود.. کمی بعد اسکندر از خانه بیرون می زند و با عصبانیت عمر را صدا میزند. عمر جلو می رود و اسکندر با خشم می گوید: «از حدت رد نشو! نباید کاری به کار آرزو داشته باشی. » عمر می گوید: «منم دارم همینو میگم. تو با من مشکل داری و این مشکل فقط بین من و توئه! پای خواهر و مادرمو وسط نکش! »
از طرف دادگاه برای بررسی خانه ی جمره و چلبی میروند و همه چیز را مو به مو یادداشت می کنند. وقتی ماموران بررسی خانه با گونش صحبت می کنند، گونش می گوید که دوست دارد پیش مادرش باشد اما دلش برای مدرسه قبلی اش که مادرش توانایی پرداخت شهریه اش را ندارد تنگ شده. بعد هم می گوید: «بابام نمیذاشت من برم مدرسه. برای این که مامانم منو نبینه. » بعد از تمام بررسی ها و صحبت ها وقتی ماموران از خانه خارج می شوند، جمره دنبالشان می رود و با استرس می گوید: «نمیخوام سوتفاهم شه اما کسی مقابل منه خیلی خیلی قوی تر از منه. در حالی که من از صحت عقلی کامل برخوردارم تونسته بود کاری کنه منو دیوونه نشون بده. اما همه خوب میدونیم چیزی که یه بچه نیاز داره عشق مادره… من خودم بدون پدرو مادرم بزرگ شدم. غم مادر هیچ وقت فراموش نمیشه. » و گریه اش می گیرد و می گوید: «اگه حضانت گونش دست چلبی بیفته اون دیگه هیچ وقت نمیذاره من دخترمو ببینم. اجازه ندین سرنوشت دخترم مثل سرنوشت من باشه… »

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال شعله های آتش قسمت 58 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال شعله های آتش قسمت 59 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *