خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو قسمت 136

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال عشق از نو قسمت 136 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال عشق از نو قسمت 135

سریال عشق از نو قسمت 136

شب حنابندان در خانه ی شوکت است و دخترها دور آیفر در لباس قرمز دور می زنند و آهنگ مخصوص را می خوانند. مقدس هم پیش زینب می رود و از او هم می خواهد که کنارش برقصد! آیفر اما خیلی خوشحال است و یک قطره اشک هم نمی ریزد. مریم و فادیک و یادگار و زینب زیر تور او می روند و با زور از او می خواهند اشک بریزد که مراسم اصولی پیش برود! بالاخره فادیک زور می زند تا گریه اش بگیرد.
در آن طرف مراسم، حیدر مدام اشک می ریزد چون به خاطر رسیدن به عشقش خیلی خوشحال است. همان موقع شوکت هم از راه می رسد و همه از دیدنش متعجب می شوند. آخرهای شب همه دور هم در حیاط خانه می رقصند که پلیس از راه می رسد و از همه کارت شناسایی شان را می خواهد. حیدر خیلی آرام به فاتح می گوید که شوکت را فراری بدهد تا او هم سر پلیس ها را گرم کند. وقتی می بیند که پلیس بیخیال نمی شود اشاره می زند و مصطفی و بقیه مردها به سمت پلیس ها می روند و روی سر و کولشان می پرند! فاتح هم شوکت را فراری می دهد و برمی گردد. مامور پلیس هم بعد از چک کردن کارت شناسایی همه آنجا را ترک می کند.
صبح در شرکت زینب در مورد این که شوکت خیلی از دست فاتح عصبانی است و اگر او را ببیند زنده اش نمی گذارد به فاتح می گوید که جانسو در را باز می کند و به انها سلام می دهد!! هردوی انها جا می خورند که ارتان هم وارد می شود و می گوید: «میخوام با جانسو ازدواج کنم و اینجا زندگی کنیم. تا دیگه مثل دوتا جفت با هم بگردیم! » زینب و فاتح نمیدانند باید چه واکنشی داشته باشند!
سلین در مورد خواسته ی فاتح به فهمی می گوید. فهمی می گوید که فاتح باید خودش بیاید و با او صحبت کند تا مثل دوتا رئیس تصمیم بگیرند!
زینب خیلی نگران برگشتن ارتان و جانسو است و از طرفی می گوید: «اگه ارتان همه چیزو به یاد بیاره چی؟ این تقصیر ماست که جانسو رو با اون آشنا کردیم! » فاتح از او می خواهد نگران چیزی نباشد تا خودش این مسئله را حل کند. اما زینب می گوید: «فهمیدم! چیزی که بیشتر از همه یه زنو عصبانی میکنه، خیانت طرف مقابلشه! » فاتح هم فکری می کند و سراغ مقدس می رود و می گوید: «مامان یادته یه بار واسه من استخر و با کلی دختر جور کرده بودی؟! شماره ی اون ادم رو به من بده! » مقدس می گوید: «پسرم این چه حرفیه تو زن داری. من نمیتونم به زینب جونم عروس خوشگلم خیانت کنم! » اما فاتح می گوید که همچین چیزی نیست و هرطور شده شماره را از او می گیرد.
آیفر و حیدر برای خرید لباس عروسی به بازار رفته اند. آیفر با ناراحتی می گوید: «حیدر تو دخترتو راضی کردی؟ اگه اون به این ازدواج راضی نباشه نمیتونیم عقد کنیم. » حیدر با ناراحتی می گوید که این مسئله را زینب و فاتح حل می کنند و بهتر است نگران چیزی نباشد.
شب فاتح اورهان را هم صدا می زند و همراه آرتان و تعداد زیادی دختر زیبا دور هم جشن می گیرند. ارتان خوب با دخترها گرم می گیرد اما فاتح برای این که موقعی که جانسو می رسد او را در وضع نامناسبی ببیند با اورهان تصمیم می گیرند مقدار زیادی مشروب به ارتان بخورانند تا او را حسابی مست کنند. اما ارتان که حساب کار دستش امده هربار وقتی پسرها لیوان ها مشروب را به سمت او می گیرند ارتان مشروب را روی زمین می ریزد و وانمود می کند که آن را خورده. اما فاتح و اورهان که گول او را خورده اند مقدار زیادی مشروب می خورند و با دخترها شروع به رقص می کنند و در اخر هم در آغوش چند دختر به خواب می روند! ارتان با خنده از هردوی انها عکس می گیرد و عکس اورهان را برای سلین می فرستد. از طرفی طبق نقشه ی قبلی فاتح، زینب و جانسو از راه می رسند و زینب با دیدن فاتح در آغوش دخترها داد و هوار راه می اندازد اما فاتح که تقریبا بیهوش شده چیزی نمی فهمد. سلین هم خودش را می رساند و وقتی اورهان را در آن وضع می بیند او را لعنت می کند. زینب دست سلین را می گیرد تا انجا را ترک کنند.
فردا صبح که فاتح و اورهان به خودشان می آیند و به خانه می رسند، با قیافه ی عصبانی دخترها روبرو می شوند. زینب فاتح را سرزنش می کند و می گوید: «مگه قرار نبود ارتان رو به اون حال و روز بندازین؟ پس چرا خودتونو باختین؟ » سلین هم که خیلی عصبانی است به سمت اورهان حمله می کند و او را کتک می زند! فاتح و اورهان با شرمندگی توضیح می دهند که نفهمیده اند و اصلا چیزی متوجه نشده اند. سلین و زینب هم وقتی صداقت انها را می بینند تصمیم می گیرند که انها را ببخشند.
وقتی آیفر در آرایشگاه است و لباس عروسش را پوشیده و آماده شده، همه از زیبایی اش تعریف می کنند. زینب هم همراه تورکان از راه می رسد که تورکان با عصبانیت رو به آیفر می گوید: «میخوام اینو بدونی که من با ازدواجتون مخالفم! اگه یه ذره غرور داشته باشی دست از سر پدرم برمیداری و جایی که نمیخوانت نمیای! » آیفر با ناراحتی و گریه انجا را ترک می کند.
شب حیدر متوجه شده آیفر ناراحت است و پیشش می رود. آیفر با چشمان گریان به او می گوید که باید دخترش را راضی کند و تا این اتفاق نیفتد نمی توانند ازدواج کنند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال عشق از نو قسمت 136 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال عشق از نو قسمت 137 مراجعه فرمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *