خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۱۵۲ + زیرنویس و دوبله

لیلا و امره به مزرعه می رسند و لیلا به خاطر اذیت هایی که جان در طول یک سال نبودنش بر سر صنم آورده با او سرد برخورد می کند. جان و امره از دیدن هم خیلی خوشحالند و همدیگر را در آغوش می گیرند.

عزیز خان که در خانه ی صنم در حال استراحت است به پسرهایش می گوید: «همینجا برایم خانه ای پیدا کنید تا به شرکتم هم نزدیک باشم. » در همین هنگام هیما به امره زنگ می زند و می خواهد به مزرعه بیاید اما امره او را از این کار به خاطر پدرش منصرف می کند و در عوض هیما با ایگیت تماس می گیرد و به او می گوید که جان برگشته و در مزرعه صنم است. ایگیت بدون معطلی به سمت مزرعه می رود.

لیلا عزیز خان را در آغوش می گیرد و عزیز خان از دیدن او ذوق زده می شود و سپس رو به جان می کند و می گوید: «تو به من گفته بودی عشق زندگی ات را پیدا کرده ای. او را به من نشان بده. » صنم و جان به هم خیره می شوند و صنم از اتاق بیرون می رود و جان هم به دنبال او. جان به او می گوید: «تو به من بی اعتماد شدی. من هنوز هم به خاطر ایگیت عذاب وژدان دارم و با این که هنوز هم قبول دارم که او آدم دروغگویی است و تو باور نکردی. » صنم می گوید: «یعنی می گویی ایگیت داستانی را که می خواست چاپ کند خودش سوزانده است؟ در ضمن وقتی من به تو گفتم برو تو نباید می رفتی و تنهایم میگذاشتی. » جان می گوید: «عشق من را به آدم بدی تبدیل کرده بود. من آن جان را فراموش کرده ام تو هم فراموشش کن. » صنم می گوید که او خیلی وقت است که آن آدم را فراموش کرده است. جان کمی سکوت می کند و بعد می گوید: «پدرم را به زودی از اینجا می برم. » صنم می گوید: «پدرت تا هروقت بخواهد می تواند اینجا بماند. » و می رود.

محبوبه و نهاد از حرف های لیلا متوجه می شوند که جان و عزیز خان در مزرعه هستند. آنها از بازگشت جان خیلی عصبانی می شوند و شب به مزرعه می روند. و با رفتار و حرکاتشان نشان می دهند که از وجود جان در آنجا دلخور هستند. بعد از خوردن شام، نهاد، جان را به گوشه ای می برد و می گوید: «بعد از رفتن تو، صنم چند روز هوشیاری اش را از دست داد و تحت درمان قرار گرفت. می خواهم از او فاصله بگیری. » جان از عذاب هایی که صنم در نبودش کشیده است چشمانش پر از اشک می شود و به قایقش برمی گردد.

ایگیت از راه می رسد و صنم به او می گوید که جان در آنجاست. ایگیت به او می گوید: «تو نباید بگذاری جان اینجا بماند. ممکن است دوباره حالت بد شود. » در همین حال جان که از فکر صنم آرام و قرار ندارد دوباره به آنجا برمی گردد و با ایگیت روبرو می شود و آنها باز هم بگو مگو می کنند و صنم به آنها می گوید می خواهد تنها باشد و گریه اش می گیرد.

صبح روز بعد، جان به دیدن پدرش می آید و صنم و دوستش دنیز را در حال باغبانی می بیند. صنم مترسکی در باغ گذاشته که به جان شباهت دارد و جان از دیدن آن خنده اش می گیرد. عزیز خان به همراه جی جی و درم در باغ نشسته است و می گوید: «من خودم را به مریضی زده ام تا جان را مجبور کنم اینجا بماند و پیش صنم باشد. » و درم هم سعی می کند تا جان مجبور به ماندن شود. از طرفی هم نهاد و محبوبه که از رفتار عزیز خان خوششان آمده تصمیم می گیرند او را برای شام به خانه شان دعوت کنند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *