خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۱۵۴ + زیرنویس و دوبله

صنم قسمتی از کتابش را برای دنیز می خواند. ار آن طرف جان باور دارد که صنم هنوز هم او را دوست دارد. او قایقش را که خراب شده در وسط دریا رها می کند و با قایق بادی به سمت اسکله می رود. صنم نگاهش به قایق جان می افتد.. جان می گوید: «نرفتم ولی اگر تو بگویی میروم. قایقم خراب شده و مجبورم تا درست شدنش اینجا بمانم. » لبخندی روی لب های صنم می نشیند.

درم در گل و لای مزرعه گیر می کند و بولوت، باغبان قدرتمند مزرعه او را بغل می کند و با خود تا خانه می آورد. درم از همه چیز شاکی است و به عزیز خان می گوید که جان هم رفته. عزیز خان می گوید رفتن به این راحتی نیست و با جان روبرو می شود و لبخند می زند.

ایگیت خود را به مزرعه می رساند و به صنم می گوید: «به عنوان هنرمند سال از طرف هیات ژوری انتخاب شده ای. » صنم خوشحال می شود و ایگیت را در آغوش می گیرد و او را به عزیز خان معرفی می کند. عزیز خان و جان به صنم بابت این موفقیت بزرگ تبریک می گویند.

کمی بعد جان پیش صنم می رود و می گوید که اگر مایل است در آن کلبه چوبی دز نزدیکی مزرعه زندگی کند. صنم می گوید که آنجا مال مهربان خانم است ولی اشکالی ندارد و می تواند بماند. جان کمی مکث می کند و می گوید: «میدانم می خواهی با ایگیت به نیویورک بروی تا آن موقع من هم رفته ام. » صنم می گوید: «اشتباه می کنی من به این راحتی آدم ها و چیزهایی را که دوست دارم را رها نمی کنم. »

صنم به عزیز خان می گوید که به همراه ایگیت و به خواست زن های کار آفرین قرار است کتابچه کوچکی آماده کنیم. عزیز خان پیشنهاد می دهد تا کتاب بزرگی به همراه عکس های زیبا و نوشته ها و زندگی نامه های هنرمندان بزرگ ارائه دهند. صنم از پیشنهاد او خیلی خوشش می آید. عزیز خان به مهربان می گوید: «به خاطر نزدیک کردن جان و صنم به یکدیگر هرکاری می کنم. کارهای کتاب را شرکت ایده فوق العاده انجام می دهد و عکس برداری اش هم با جان است. » و از مهربان می خواهد کمکش کند.

جان به امره می گوید: «عذاب هایی که به صنم دادم و باعث فلج شدن ایگیت شدم. صنم دیگر من را نمی بخشد و به من اعتماد نخواهد کرد. با این که ایگیت دفتر را آتش زد صنم حرف من را باور نکرد. » امره می گوید: «کاش دوربین در کلبه کار می گذاشتی. » و این حرف فکری به ذهن جان می اندازد.

جان به دیدن مادرش می رود و هیما با دیدن او فورا می گوید: «مگر در این شهر جای دیگری نبود که تو در مزرعه صنم میمانی؟ تو او را فراموش کرده ای و دیگر نباید او را ببینی. » جان می گوید: «من صنم را فراموش نکردم و تو هم حق نداری در این مورد با من حرف بزنی. » هیما از پسرش کمی نا امید می شود.

جان به مزرعه و به کلبه چوبی برمی گردد و سعی می کند آنجا را برای زندگی موقت آماده کند. درست روبروی کلبه، صنم وایگیت نشسته اند و صنم مشغول نویسندگی و ایگیت مشغول نقاشی است ولی صنم با دیدن جان چشم از او بر نمی دارد و ایگیت سعی می کند حواس او را از فکر جان پرت کند.

در خانه نهاد، امره با خواندن پیام هایی در گوشی خود می خندد و محبوبه به او مشکوک می شود که نکند در حال خیانت به لیلا است. برای همین می رود و گزارش کارت اعتباری امره را می گیرد تا از کار او سر در بیاورد ولی نهاد مانع او می شود و می گوید: « این کارها در شان ما نیست. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *