خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۴۹ + زیرنویس و دوبله

محبوبه با قبول سفارش آشپزی از مردم پول جمع می کند تا به صنم در پرداخت قسط بدهی نهاد کمک کند. ولی خلیل که طرف حساب نهاد است می گوید: «حساب کتاب من با صنم است. من از شما قسط نمی خواهم. »

در شرکت جی جی روی صندلی چرخدار نشسته و سرم به دست می چرخد و رسما چرت و پرت می گوید. او جنبه ی شنیدن راز کسی را ندارد. و مریض می شود.

گلی به صنم می گوید: «آقای جان دستور داده که تو با یکی از کارمندها به محل فیلم برداری بروی و از آنجا بازدید کنی. » صنم به اتاق جان می رود و می گوید: «در قرارداد من قید شده که برای بازدید مکان ها فقط باید با شما بروم. » و جان تسلیم قانون می شود و قبول می کند.

قرار است که بر اساس داستان صنم در یکی از محله های جنوبی شهر از زندگی سه خواهر فیلم برداری کنند. ولی صنم محله ی مورد نظر جان را نمی پسندد. و می گوید: «باید جاهای دیگر را هم ببینیم. » او از بودن در کنار جان و هم صحبتی با او خوشحال است. و وقتی در ماشین هستند خودش را به زور کنترل می کند تا به جان اظهار عشق نکند. بعد از بازدید از چند محله جان خسته می شود و به محله ی صنم می روند و می گوید که همین جا فیلم برداری می کنیم. از حیاط و خانه ی شما و از اتاق تو هم استفاده می کنیم. و در ضمن از محبوبه خانم می خواهد برای اکیپ فیلم برداری غذا درست کند. محبوبه با خوشحالی می پذیرد. جان برخلاف میل صنم به اتاق او می رود و می بیند صنم اول اسم او را نوشته و به چند جای اتاقش چسبانده است. ولی صنم زیر بار نمی رود و می گوید: «این اول اسم تو نیست. چیز دیگری است. » جان که از رفتار او سر درنمی آورد می

گوید: «رابطه ی ما هرچه که هست عشق نیست. و من از این به بعد مطمئن هستم که تو هیچ علاقه ای به من نداری. و از این به بعد با خیال راحت و بدون مزاحمت من می توانی زندگی ات را ادامه دهی. » صنم او را صدا می زند و می خواهد مانع رفتنش شود. ولی در واقع حرفی برای گفتن ندارد. و می فهمد که جان را از دست داده است. به جای همیشگی که با جان می رفت، کنار ساحل می رود و برای ساعت ها به تلخی گریه می کند.

در شرکت امره متوجه ناراحتی لیلا شده است. از او دلیل ناراحتی اش را می پرسد. لیلا می گوید: «آیلین خانم از من گزارش مالی خواست. ولی من انجام ندادم و گفتم منشی شما هستم. » امره می گوید: «کار درست را انجام دادی. تو فقط منشی من هستی و من تو را به هیچکس نمی دهم. »

گلی پیش لیلا می آید و می گوید که از عثمان خوشش آمده و می خواهد با او دوست شود. لیلا جواب می دهد: «عثمان پسر صاف و صادقی است اگر دلش را بکشنی با من طرفی! »

مظفر که می خواهد مثل عثمان معروف شود عکسش را همه جا فرستاده است تا او را به عنوان بازیگر انتخاب کنند. اما این کار به ضررش تمام می شود چون مامورین پلیس او را به عنوان سرباز وظیفه دستگیر کرده می برند. مظفر با چشمان گریان با اهالی محله خداحافظی می کند.

جان که تنها و غمگین است با درم به کافه ای می روند. درم که بعد از مدت ها با جان تنها شده از خاطرات استخدام شدنش در شرکت پدر جان می گوید ولی جان حرفی برای گفتن به او ندارد.

جان به خانه برمی گردد. همه چیز سوت و کور است. انگار زمان برای صنم و جان در یک لحظه متوقف شده است. جان خواب صنم را می بیند که روی چمن نشسته است و با دیدن جان او را در آغوش می گیرد. جان از او می پرسد که چرا نمی خواهی با هم باشیم و چرا از من فرار می کنی؟ صنم با چشمانی که مثل ستاره می درخشد جواب می دهد: «چون خیلی دوستت دارم. حتی از خودم هم بیشتر دوستت دارم. »

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *