خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۴۶ + زیرنویس و دوبله

 

امل به جای درس خواندن عکس دوست پسر جدید اینترنتی اش را به زینب و گزیده نشان می دهد. دخترها هیجان زده می شوند و می خواهند جشن بگیرند. گزیده برای خرید به سوپرمارکت می رود.

حیات خانم از خاطرات کودکی خود برای آقای فلاح تعریف می کند و فلاح می فهمد که حیات به ماشینش نه به عنوان یک وسیله نقلیه بلکه  به عنوان عضوی از خانواده اش نگا می کند، جوجو برای او خاطره است. در همان لحظه از اداره پلیس تماس می گیرند که نتوانسته اند جاهد را دستگیر کنند. آقای فلاح که مطمین است جاهد حسابی گوشمالی شده به حیات می گوید: «حتما فرار کرده و به زودی به سزای کارهایش می رسد. » در این بین حیات به گزیده زنگ می زند و او جواب نمی دهد. به جایش زینب می گوید: «رفته سوپرمارکت. » حیات خانم که دیگر مثل گذشته به گزیده اعتماد ندارد از فلاح عذر خواسته و به دنبال گزیده می رود با این فکر که مچ او و بوراک را بگیرد. اما گزیده از خرید برمیگردد و خواهرش را متهم به بی اعتمادی به خود می کند. او که دیگر از کنترل کردن خواهرش خسته شده خانه ی امل را ترک می کند. حیات به او می گوید: «به عنوان بزرگتت باید مراقبت باشم. » و وقتی گزیده از بوراک طرفداری می کند با عصبانیت می گوید: «بوراک همان کسی است که روی تو شرط بسته بود و بدترش هم بعد از این با تو خواهد کرد. » گزیده با این حرف که بوراک مثل کورای نیست و با همه فرق دارد حرفش را تمام می کند بعد با بوراک قرار می گذارد که فردا برای اسکی به کارتپه بروند و وقتی زینب او را ملامت می کند گزیده می گوید: «حالا که خواهرم به من اعتماد ندارد فرقی برایم نمی کند. » و بعد پیش حیات رفته و می گوید: «فردا بعد از مدرسه کلاس داریم و بعد از آن هم به خانه ی امل می رویم و تا صبح درس می خوانیم. » حیات که می داند جر و بحث فایده ای ندارد سکوت می کند.

کورای از برادرش می پرسد: «اگر از راز مهم زندگی دوستت خبر داشتی آیا او را در جریان می گذاشتی؟ » فلاح جواب می دهد: «اگر در زندگی اش تاثیر خیلی بدی داشته باشد و ناراحتش بکند، نمی گفتم. » و بعد از رفتن کورای، جعبه اش را از گاوصندوق درمی آورد و کارت عروسی حیات و تامر را نگاه می کند. به نظر می آید که آقای فلاح هم از چیزی خبر دارد که حیات از آن بی اطلاع است. صبح زود گزیده و زینب به هوای مدرسه بیرون می روند. بوراک با گزیده به کارتپه می رود و زینب هم به عیادت اونور می رود که جاهد و دوستانش دستش را شکسته اند. زینب از اونور می خواهد که به جای او شب توی کافه برنامه ایجاد کند. اونور با بی میلی قبول می کند که زینب به جای او آواز بخواند.

آقای فلاح به دیدن حیات خانم می رود و از او می خواهد جایی بروند. او را به پارکینگ خانه اش می برد و به حیات می گوید که تعمیرکاری بلد است و حالا که حیات قبول نمی کند که ماشینش به هزینه فلاح تعمیر شود خودش تعمیرش خواهد کرد. حیات خوشحال از این پیشنهاد شروع به تعمیرکاری می کند. و به آقای فلاح می گوید: «این کار شما برای من خیلی باارزش است. » و دست های فلاح را می گیرد. و فلاح به آرامی می گوید: «انقدر از من فرار نکن. »

کورای به وسیله یکی از دوستانش خبردار می شود که بوراک و گزیده برای اسکی کردن به کارتپه رفته اند. او هم فورا به سودا خبر می دهد. سودا با چشمان اشک آلود می گوید: «بوراک بعد از این که پولدار شد گزیده را به گردش برد ولی هرگز برای من کاری نکرد. » کورای به او پیشنهاد می دهد که باهم به کارتپه بروند تا خوشی گزیده و بوراک زهرمارشان شود.

در اتاق هتل بوراک به گزیده می گوید: «چطور است تختمان را به هم بچسبانیم و شب را کنار هم بخوابیم. » گزیده از این حرف ناراحت می شود و می خواهد از آنجا برود که بوراک با چرب زبانی او را منصرف می کند. گزیده به فکر فرو می رود که بوراک هم چندان فرقی با بقیه ندارد.

ندیم که برای به حرف کشیدن آسیه با او دوست شده به همراه او به کلاس رقص می رود و وقتی رقص آسیه را تماشا می کند به او می گوید: «همیشه دلش می خواسته با آسیه دوست باشد. »آسیه به او هم رقص یاد می دهد.

کلاس خصوصی بیتا خانم هم شروع می شود و وقتی پول کلاس خصوصی دانش آموزان به دست آقای شریف می رسد او سر از پا نمی شناسد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *