خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 143

سلام همراهان عزیز الو سریال در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت 143 را آماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال هرجایی قسمت 79

سریال هرجایی قسمت 143

شکران در روستا تلاش می کند موجبات آرامش ریحان را فراهم کند و مثل دخترش از او پرستاری می کند.

ریحان برای هواخوری بیرون می رود و میران که دم در منتظر او ایستاده می گوید باید صحبت کنند. آنها شروع به قدم زدن می کنند و هر دو برای مدت طولانی در خاطرات خود غرق می شوندو بالاخره میران می گوید: «من کنارتم. هرجور می خوای با من رفتارکن. تنبیهم کن ولی ازم فرار نکن.

من جز تو جایی ندارم. می دونم خودخواهی کردم که تو رو از خودم دور نگه داشتم.»

ریحان می گوید: «تو می خوای تاوان اشتباهت رو بدی. من با تو هزار بار زمین خوردم اما هر بار بلند شدم و ادامه دادم. از بس سعی کردم از تو حمایت کنم و مانع زمین خوردن تو بشم خودم رو فراموش کردم. اما می خوام بلند شم و به خودم کمک کنم.»

میران گریه می کند و می گوید: «تو پدری داری که عاشقته. حتی به خاطر توی در مقابل من تا پای مرگ رفت. برام مهم نیست تو دختر کی هستی. من عاشقتم. منو تنها نذار.» اما ریحان می گوید: «من باید روی پاهای خودم بایستم. تصمیمی گرفتم.» میران نگران تصمیم او می شود.

از ان طرف هارون به همراه نصوح و عاقد به روستا می رود و یارن را می بیند که مشغول جا به جا کردن کیسه های پهن است و سر و رویش دیدنی شده. نصوح از یارن می خواهد عقدنامه را امضا کند و به همراه هارون از آنجا برود و تا نصوح زنده است پا به عمارت نگذارد. یارن نصوح را تهدید می کند و می گوید: «خواهی دید که چه بلاهایی سر شاداغلوها خواهند آورد.» و به هارون هم می گوید: «همین حالا با امضای من کابوس های تو هم شروع شده.»

هر دو به میدیات برمی گردند و به هتل می روند.

گونول که تازه متوجه شده فیرات برادر او نیستو عزیزه دروغ گفته، به اتاق سلطان می رود و با چشم گریان به سلطان می گوید: «تو اگه خانم این عمارت بشی و جای مادربزرگم رو بگیری باز هم مثل اون نمی تونی پست و بی رحم باشی. من به زودی سرنوشت این خانواده رو عوض می کنم.»

ریحان شب برای مادرش نامه ای می نویسد و در آن توضح می دهد که فهمیده دختر واقعی هازار نیست و از این به بعد می خواهد روی پای خودش بایستد.

او همان شب راه می افتد و به میدیات می رسد و نامه را در صندوق پست می اندازد. میران که او را از روستا تعقیب کرده نامه را از توی صندوق برمی دارد.

سپس ریحان به سمت عمارت شاداغلو می رود و خانواده اش را در حیاط جمع می کند و به آنها می گوید: «همیشه آرزو داشتم روی پاهای خودم واسم و درس بخونم و برای خودم کسی بشم. ولی شماها دست به دست هم دادین و نذاشتین.» او به نصوح می گوید: «حالا می فهمم که چرا هیچ وقت علاقه ای به من نداشتی.»

او به آزاد او را نخواهد بخشید چون از همه چیز خبر داشته اما چیزی به او نگفته و رو به پدرش می گوید: «تو بیشتر از همه من رو سوزوندی. با سکوت کردنت.

من تصمیم گرفتم از این به بعد تنها زندگی کنم و آینده م رو خودم بسازم. چون شماها باعث نابودی من هستین.»

او برمی گردد و میران را با چشم های اشک آلود پشت سرش می بیند و به سمت او می رود و بعد مثل غریبه ها از کنارش رد می شود.

میران صدایش می زند اما ریحان به سمت در می رود و از عمارت خارج می شود و در را پشت سرش می بندد و گریه کنان دور می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)  قسمت 143 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت 144 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *