خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 148

سلام همراهان عزیز الو سریال در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت 148 را آماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال هرجایی قسمت 144

سریال هرجایی قسمت 148

میران تمام دشت را به دنبال ریان می گردد اما خبری نیست. هازار هم نگران و پریشان از جهان می خواهد تا وقتی او دنبال ریان می گردد به پلیس اطلاع بدهد و می گوید:« حتما بلایی سر دخترم آمده.»

جهان که حس می کند کار کار عزیزه است به خانه ی او می رود و سراغ ریان را می گیرد.

عزیزه با دیدن او در خانه اش، خشمگین می شود و می گوید:« تا دیروز آرزوی مرگ دختر ناتنی تان را داشتید.

امروز برایتان عزیز دردانه شده.» جهان می پرسد:« چرا با اینکه می دانستی ریان دختر واقعی هازار نیست باز هم از او انتقام گرفتی؟»

عزیزه می گوید:« قصد من ناراحت کردن هازار بود و می دانستم ریان را مثل دختر خودش دوست دارد و جگرش را سوزاندم.»

جهان او را تهدید می کند که اگر دست از شیطنت هایش نکشد برایش گران تمام خواهد شد در ضمن به او یاداوری می کند که مشکل او محمد اصلان بی و دلشاه نیست او مشکل دیگری دارد که به زودی معلوم خواهد شد.

شخص ناشناسی از گوشی ریان به میران پیام می دهد که ریان در کلبه است. میران با عجله به کلبه می رود و بین راه هم هازار را در جریان می گذارد.

مرد ناشناس ریان را که بی هوش است به کلبه ی چوبی می برد و او را در ایوان می گذارد و همان اطراف داخل ماشینش منتظر می ماند و به محض دیدن میران آنجا را ترک می کند.

میران ریان را داخل کلبه می برد و او را به هوش می آورد و می پرسد چه اتفاقی براش افتاده؟ و ریان می گوید:« اسب از چیزی ترسید و رم کرد و من بیهوش شدم.» و یادداشتی را دست میران میدهد.

در یادداشت نوشته شده:” هر چقدر از دروغهای عزیزه دورتر شوید به واقعیت نزدیکتر می شوید.” میران عصبی شده می گوید:« پس صاحب این یادداشتها همین آدمی است که امروز تو را به اینجا آورده.

ولی هرجور شده پیدایش خواهم کرد به تو قول می دهم.» اما وقتی ناراحتی ریان را می بیند سکوت می کند تا او بیشتر از این نگران نشود.

هازار خودش را به کلبه می رساند و پیش ریان می رود. میران آنها را تنها می گذارد تا صحبت کنند.

هازار می گوید:« می دانم سکوت کردم و باعث عذابت شدم ولی وقتی من با مادرت ازدواج کردم او در وضعیت بدی بود.

پدرت رفته بود و او را تنها گذاشته بود. من برای حمایت از مادرت با او ازدواج کردم ولی بعدها فهمیدم که در واقع او به من کمک کرده.

با به دنیا آمدن تو دنیای من هم عوض شد. من بعد از دلشاه امیدی به زندگی نداشتم و وجود تو به من امید تازه ای داد. به خودم قول دادم در برابر تمام بدی های دنیا از تو محافظت کنم. اما ترسهای من مانع از آن شد. مرا ببخش. تو همیشه در قلب من هستی و خواهی بود اما اگر دلت می خواهد درمورد پدرت بیشتر بدانی من کمکت می کنم تا پیدایش کنی.»

ریان گریه کنان داد می زند که هیچ چیز درمورد او نمی خواهد بداند. هازار از کلبه خارج می شود و به میران می گوید:« نمی دانم می تواند مرا ببخشد یا نه.

ریان را اول به خدا بعد هم به تو می سپارم.» و می رود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)  قسمت 148 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت 149 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *