خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 150

سلام همراهان عزیز الو سریال در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت 150 را آماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال هرجایی قسمت 144

سریال هرجایی قسمت 150

هازار وقتی به خانه می رسد و یارن را آنجا می بیند که لبخند شیطنت آمیز به لب دارد، به جهان می گوید:« می دانم یارن دختر توست و برای تو سخت است از جگر گوشه ات جدا شوی. بهتر است منو گل خانم از اینجا برویم.»

جهان دنبال او می رود و هاندان هم به هازار می گوید:« یارن از تو عذرخواهی خواهد کرد. هم از تو و هم از ریان.»

یارن کنار هازار می آید و رو به او می گوید:« شما اشتباه کرده اید و من باید عذر خواهی کنم؟»

و با تمسخر می گوید:« آن هم از دختری که حتی شاداغلو نیست.»

هازار سیلی به گوش او می نوازد و از او می خواهد که خفه شود و اسم ریان را به زبان نیاورد. بعد دست گل را می گیرد تا برود. جهان رو به هاندان می گوید:« ما تلاش کردیم اهمیت خانواده را به یارن نشان بدهیم اما او نفهمید.» و از هارون می خواهد که دست یارن را بگیرد و از آنجا بروند و هرگز برنگردند.

هاندان هم سکوت می کند و هازار به عمارت بر می گردد.
از ان طرف الیف هم خودش را در اتاق حبس کرده و آزاد از او می خواهد که صحبت کنند ولی الیف می گوید می خواهد تنها باشد.

حنیفه تلاش می کند به الیف کمک کند اما الیف به هیچکس اعتماد ندارد. ملیکه به حنیفه می گوید:« این دختر با حسادت بی جا به ریان خودش را تلف خواهد کرد.

توی این زمانه کسی بهتر از ازاد را نمی تواند پیدا کند.» سپس پیش هازار می رود و هازار که برای درد دل کردن به کسی نیاز دارد گریه کنان به ملیکه می گوید:« ریان جان من است. دختر واقعی من است. هیچکس نمی تواند دخترم را از من بگیرد.»

ریان که تازه به عمارت رسیده حرفهای پدرش را می شنود و می گوید:« من غیر از تو پدر دیگری ندارم.» و هر دو همدیگر را بغل می کنند.

سپس به اتاقی می روند. ریان می گوید:« در سایه تو من همیشه لبخند به لب داشتم اگرچه توی این خانه زجر کشیدم. چند بار خواستی با تعریف کردن داستان جوجه اردک زشت به من بفهمانی که دختر واقعی تو نیستم. ولی نتوانستی.» هازار می گوید:« اسمش را بی وجدانی یا خود خواهی بگذار. من تو را با محبت خودم مجازات کردم.»

ریان دست پدرش را می گیرد و او را به بیرون از عمارت جایی که میران منتظرشان است می برد و می گوید:« میران خیلی اشتباه کرد ولی بالاخره تو را باور کرد و از انتقامش دست کشید.»

میران هم حرف ریان را تایید می کند و هازار با چشم اشک بار و ناباورانه می گوید که میدانستم که بالاخره از این انتقام چشم پوشی خواهی کرد ولی تا حقیقت آن شبی که دلشاه کشته شد برای من روشن نشود من دست از تلاش برنمی دارم.

سپس گل می آید و پدر وخواهرش را بغل می کند و از میران می خواهد کنار آنها بنشیند و میران که احساس می کند بالاخره خانواده اش را پیدا کرده آنها را تنها می گذارد تا ساعاتی را با هم بگذرانند.

واز انجا مستقیم به عمارت اصلان بی می رود و به فیرات مژده می دهد که از انتقامش گذشته است. فیرات ناباورانه دلیل این کار را می پرسد و میران می گوید:« حتی اگر هازار پدر و مادرم را کشته باشد دیگر نمی خواهم روزهای خوشی که قرار است با ریان داشته باشم را از دست بدهم. تو همیشه سعی کردی حقایق را به من نشان بدهی ولی من قلبت را شکستم. ولی ما برادریم و از این به بعد هر مشکلی پیش بیاید کنار هم خواهیم بود.» فیرات از خوشحالی فریاد می زند و میران را در آغوش می گیرد. سلطان که از پشت در همه چیز را شنیده به خود می گوید:« ببینیم عکس العمل عزیزه چه خواهد بود.»

در عمارت شاداغلو همه دور میز شام نشسته اند و ریان با شادی اعلام می کند که بالاخره میران فهمید پدرم اهل هیچ قتل و تجاوزی نیست و از انتقامش دست کشید. همه به هازار تبریک می گویند و آزاد که قضیه ی ناتنی بودن ریان را می دانسته و سکوت کرده از او عذر خواهی می کند. الیف از طبقه ی بالا همه ی حرفها را می شنود و با حسرت به خانواده ی شاداغلو نگاه می کند.

حنیفه به هارون این خبر را می دهد و هارون که انتظار نداشت میران به این زودی منصرف شود به فکر نقشه ی دیگری می افتد.

الیف روی تخت دراز می کشد و فکر می کند که آزاد هیچ وقت عاشق او نخواهد شد. ریان سراغ او می رود و از او می خواهد که سر میز شام حاضر شود اما الیف که احساس می کند حالا که میران از انتقام گذشته وجود او در عمارت شاداغلو لزومی ندارد، غمگین شده و به ریان جواب رد می دهد. آزاد به ریان می گوید:« تازگی ها حساس شده و فکر می کند من هنوز به تو علاقه دارم.» ریان می گوید:« باید صحبت کنی و به او بفهمانی که از این چیزها خبری نیست.» آزاد قول می دهد که با او صحبت کند و قانعش کند.

عزیزه که باور نمی کند میران از انتقام گذشته باشد با خشم به خود می گوید:« پس مرا زیر پایت له کردی و گذشتی.»

صندوقچه اش را باز می کند و نگاهی به عکسهای مادر و خواهر و برادرش می اندازد و اسلحه اش را برمی دارد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)  قسمت 150 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت 151 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *