خلاصه داستان سریال ترکی کلاغ قسمت ۶۹ + زیرنویس فارسی

قمری در حال نوشتن زندگی نامه اش است که می‌نویسد پدرش یوسف در گذشته، زندگی مخفیانه دیگری تشکیل داده بود. به خاطر این راز، کوزگون با هر بار جنگیدن با فرمان ضربه ای بزرگ به خانواده خود میزد.
آن روز کوزگون وکالت زمینی را گرفت که شرکت فرمان میخواست با آن کار کند. کوزگون با پوزخند روبروی فرمان ایستاده و میگوید: « حالا که تو وارد محله ی من شدی، من وارد شرکت و خونه تو میشم. فرمان که عصبانیست آرام می‌گوید که کوزگون را تا آخر عمر پشیمان خواهد کرد.
فرمان به دیدن کارتال میرود و میگوید که مدرک تبرئه ی کارتال را در دست دارد. فرمان از کوزگون بد می‌گوید که به فکر برادرش نیست و محله اش را بیشتر از کارتال دوست دارد. او به کارتال مهلت فکر کردن می‌دهد تا تصمیم اش را بگیرد. آزادی در قبال کار کردن برای فرمان.
شرمین در دفتر روزنامه نگاری، عکس هایی که از فرار دیلا و کوزگون در شب نامزدی دارد را پخش می‌کند. عنوان این خبر « فرار با شوهر سابق در شب نامزدی است.
علی خبر را به فرمان نشان می‌دهد. فرمان می‌داند که علی وارد محله کوزگون شده تا آنها را به جان هم بیندازد. او به علی می‌گوید که بزودی مجازات اش خواهد کرد.
کوزگون به محله خود بازمی‌گردد و با استقبال مردم مواجه می‌شود. کوزگون بخاطر کارهایی که برای آن محله کرده مورد احترام همگی ست. مریم برای بچه ها غذا درست کرده و در میز بزرگی چیده است. او به کوزگون و گونش نیز تعارف می‌کند. گونش هویت واقعی اش را از آنها مخفی کرده و کسی نمیداند او دختر خاله فرمان است. گونش بطور رایگان به بچه ها تدریس میکند تا آماده کنکور شوند. مریم که بسیار گونش را پسندیده، برای تشکر از کارهایش او را به صرف شام خانوادگی دعوت می‌کند.
کوزگون برای حل مشکلات محله میرود. مردی در ان اطراف میز قمار راه انداخته و پول مردم را بالا می‌کشد. کوزگون با جهان برای ادب کردنش می‌روند و آن مرد را کتک زده و تهدید می‌کنند.
دیلا وارد محله شده و ماشین را پارک می‌کند. او پیاده در کوچه پس کوچه ها قدم میزند تا کوزگون را پیدا کند. او پس از پیاده روی طولانی، بلاخره کوزگون را از دور با اسلحه میبیند. کوزگون با دیدن او نزدیک می‌شود و دلیل آمدنش را می‌پرسد. دیلا میخواهد که صحبت کنند. آنها به خانه کوزگون می‌روند و دیلا می‌گوید: « بهت گفتم نمیخوام توی زندگیم باشی، ولی با فرمان شریک شدی. دلیل این کارهات رو میدونم ولی بی فایدست. کوزگون خبری که پخش شده را در گوشی اش میبیند. او رابطه اش با دیلا را تمام شده می‌داند و می‌گوید: « نگران نباش من دست زن یکی دیگه رو نمیگیرم. اون شب هم خیلی چیزارو نمیدونستم
پس از رفتن دیلا، کوزگون به آینه نگاه می‌کند و یاد حرف پدرش می‌افتد. یوسف گفته بود:« آینه یک رازی داره، آدم توی آینه خودش رو نمیبینه، بلکه کسی که عاشقش هست رو میبنیه. کوزگون در اینه تصویر دیلا را میبیند و آینه را می‌شکند.
فرمان برای صحبت با کوزگون به محله آمده که ماشین دیلا را میبیند. پس از رفتن دیلا، فرمان سراغ کوزگون میرود تا معامله ای بکند. اگر کوزگون بتواند برگه حفاری جور کند فرمان او را در شرکت شریک خود خواهد کرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *