خلاصه داستان سریال ترکی کلاغ قسمت ۷۳ + زیرنویس فارسی
نسه نامه خواهرش را به مریم میدهد. مریم با خواندن آن متوجه میشود که فرمان کوروغلو پسر بزرگ یوسف است. فشار مریم میافتد و در همین حال کوزگون سر میرسد. نسه سریع نامه و پاکت را از زمین جمع میکند و میرود. کوزگون مادرش را سوال پیچ میکند تا بداند نسه آنجا چکار داشته؟ ناگهان نسه به گوشی خانه زنگ میزند و به مریم میسپارد که مبادا حرفی به کوزگون بزند. قمری هنگام رفتن به خانه نسه را میبیند. او برادرش کوزگون را مقصر این ارتباطات میداند زیرا که با فرمان کوروغلو شراکت کرده است. مریم به دروغ میگوید که نسه آمده بود تا در مورد ازدواج دیلا و فرمان صحبت کند.
مریم به اتاقش میرود و با گریه به عکس یوسف نگاه میکند.
کوزگون و جهان در محله قدم میزنند که متوجه اسباب کشی یکی از اهالی میشوند. شرکت فرمان قرار است که یک سوم از زمین های محله را زیر قیمت برای مزایده بگذارد. فرمان به همراه دیلا و همکارانش در این مورد جلسه ای دارند که کوزگون سر میرسد. کوزگون به فرمان میگوید:« وقتی من هشت سالم بود آواره کوچه و خیابونها شدم. فقط آدم های اون محله منو پذیرفتن. حالا نوبت منه ازشون حمایت کنم. اجازه نمیدم حق آدم های بیگناه رو بخوری. پس از رفتن کوزگون، دیلا به فرمان میگوید که با کوزگون هم عقیده است. او تصمیم میگیرد در روز مزایده حاضر شود و زمین را به قیمت بالاتری بخرد. دیلا برای بازدید زمین ها به محله میرود. فرمان از رفتن دیلا حرصی شده و دستور میدهد که به قهوه خانه ی کوزگون حمله کنند. او به یاد زمانی می افتد که دیلا بعد از زمانی طولانی به هوش آمده و تمرین فیزیوتراپی میکرد. فرمان خبر میدهد که کوزگون همه جارا دنبال دیلا گشته است. دیلا میگوید: « من دیگه توی زندگیم انتقام، اسلحه و رابطه ی تاریک نمیخوام
فرمان با درست کردن تیراندازی در محله میخواهد این تاریکی را به دیلا یادآوری کند. علی سر کار میرود که ناگهان کارتال را میبیند. علی قرار است زیر دست کارتال کار کند و این مجازات دشمن کردن کوزگون با فرمان است. علی و کارتال دست به یقه میشوند و درگیری پیش میآید.
نسه به دفتر فرمان میرود. او ازدواج فرمان و دیلا را یک اشتباه بزرگ میداند و از رازی که دارند صحبت میکند. او میگوید: « تو آخرین لحظات زندگی یوسف اونجا بودی. اگه کوزگون اینو بفهمه چی؟ اما فرمان عاشق دیلاست و نمیخواهد رهایش کند.
تیراندازی در محله انجام میشود و کوزگون قهوه خانه را خالی میکند تا به کسی آسیب نرسد. گونش در کنار کوزگون است که پایش با اصابت تیر خراش میخورد. دیلا که صدای تیراندازی را شنیده نگران کوزگون میشود. ولی میبیند که کوزگون گونش را بغل کرده و به بیمارستان میبرد.