خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۳۱ + زیرنویس و دوبله

شیما و کادیر در حالی که می خندند و حسابی مست کرده اند روی تخت خواب می روند و شیما از کادیر می پرسد:« الان فقط من تو ذهنت هستم؟» کادیر جواب می دهد:« آره فقط تو.» شیما مثل همیشه بدون فکر صحبت می کند و می گوید:« اون رو هم انقدر می خواستی؟ گلپری رو.» کادیر با عصبانیت خودش را کنار می کشد و می گوید:« من فکر کردم امشب فقط من و تو هستیم، نیتت پاکه وبه فکر زندگیمون هستی. حال و روز ما رو ببین دیگه هیچی نمونده که ازش خجالت بکشیم. متاسفم برات.» شیما به شدت گریه می کند و بعد از اینکه کادیر به اتاق پذیرایی می رود، فریادهای شیما بلند می شود که با جیغ و داد وعصبانیت می گوید:« هیشکی منو درک نمی کنه. می دونی زیر سایه ی یه زن دیگه موندن یعنی چی؟ می دونی؟ من اینو نخواستم.»

حسن و گلپری برای پیدا کردن هتل راهی می شوند اما دزدها پولی که گلپری قرض کرده بود را می دزدند. حسن اعصابش به هم می ریزد و برای اینکه بی خانه نمانند به دیدن سعید می رود وقبول می کند که برای او کار کند. سعید می گوید که ورود به این راه بر گشتی ندارد سپس خانه ای برای او جور می کند. گوکهان خانواده ی حسن را به خانه ی خودش می برد. گلپری با نگرانی حسن را سوال پیچ می کند اما او می گوید که با گوکهان در زندان آشنا شده و پسر خوبی است و نیاز به نگرانی نیست.

روز بعد بدریه که برای گزینش تیم والیبال اسم نویسی کرده با ذوق وشوق به مدرسه می رود. آتاکان از آنجایی که از او خوشش می آید مدام به رویش لبخند می زند و حالش را می پرسد. این کار باعث حسادت دوست دختر سابقش یعنی داملا می شود. بدریه موفق می شود وارد تیم شود و داملا که کاپیتان است بیشتر حرص می خورد.

مرد طلا فروش به خاطر بدریه دچارعذاب وجدان شده بنابراین به نسلیهان می گوید که دزدی کار بدریه نبوده و شیما گردن بند او را فروخته است. نسلیهان با عصبانیت سراغ شیما می رود و چون می ترسد گلپری از او شکایت کند می گوید:« من اونا رو آواره ی کوچه و خیابونا کردم. هالوک اگه بفهمه طلاقم می ده. کادیر اگه وکالت گلپری رو قبول کنه هممون بدبخت می شیم.» شیما هم که دیگر لو رفته است سعی می کند او را آرام کند و می گوید:« اگه کادیر بخاطر اون زن با شما وارد جنگ بشه خودم وکیلتون می شم.»  سپس سراغ آرمان که بی کار و ناراحت است می رود و به او می گوید که می خواهد استخدامش کند و دفتر وکالت خودش را باز کند. آرمان خوشحال می شود و آنها مدتی درباره ی احتمال شکایت گلپری صحبت می کنند. آرمان می گوید:« اول اینکه نسلیهان بدون اجازه وارد خونه ی گلپری شده. دوم اینکه چون بیمه اش نکرده بودن می تونه شکایت کنه. اگه کادیر بود قبل از تشکیل دادگاه توافق می کرد. می تونیم به گلپری پیشنهادی بدیم که قبل دادگاه ساکت بشه.»

سعید باز هم از حسن می خواهد که به جشن تولد سلن برود و او را به گوشه ی خلوتی ببرد تا چند سوال از او بپرسند. سعید برای حسن لباسهای مارک دار می خرد و با ماشین مدل بالایی او را راهی می کند تا حتما در زدن مخ سلن موفق شود. از حرفهای پنهانی سعید وگوکهان معلوم می شود که نقشه فقط پرسیدن چند سوال نیست و آنها قصد دزدیدن سلن را دارند. سعید به گوکهان می گوید:« اگه نقشه ی اصلی خراب بشه از چشم تو می بینم. صدایی ازت درنیاد.»

عمه کادر به بهانه ی خرید کردن همراه سردار و فیدان برای دیدن بدریه به خانه ی آنها می رود اما متوجه می شود که گلپری را بیرون کرده اند به همین خاطر نگران می شود و با بدریه تماس می گیرد. بدریه با لحن سردی با کادر صحبت می کند و او را به خاطر اینکه هیچ وقت از او حمایت نمی کرد سرزنش می کند و در آخر می گوید:« دیگه به ما زنگ نزنید. دنبالمون نیاید. حقت رو حلال کن.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *