خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۳۶ + زیرنویس و دوبله

سلن با بی میلی سوار وانت می شود و همراه حسن به طرف خانه اش حرکت می کند.

شیما و آرمان به خانه ی یعقوب خان می روند و درباره ی پرونده ی حضانت صحبت می کنند و برای وکالت او اشتیاق نشان می دهند. وقتی که شیما خود را معرفی می کند و می گوید همسر کادیر است، یعقوب خان عصبانی می شود و خیال می کند که این یک نقشه از طرف کادیر برای مقابله با او است. بنابراین می گوید:« فهمیده نمی تونه تو دادگاه منو شکست بده، زنش رو فرستاده. تله رو ببین. پاشید همین الان برید بیرون.» فریاد کشیدن های یعقوب خان مدتی ادامه پیدا می کند. او با نفرت می گوید:« من تو دادگاه اون کادیر و گلپری رو له می کنم.» شیما می گوید:« هدف من هم همینه. می خوام مشت هامون رو یکی کنیم و با هم لهشون کنیم. اون زن علاوه بر نوه های شما شوهرمن رو هم گرفته. به خاطر اون داریم طلاق می گیریم. دشمن من و شما مشترکه.» یعقوب خان که از حرفهای او خوشش آمده، قانع می شود و صدایش را پایین می آورد و با آنها مهربان می شود. شیما در همان ابتدای کار از او می خواهد که کسی را به عنوان جاسوس پیش نوه هایش بفرستد. یعقوب خان کادر را برای این کار در نظر می گیرد.

پلیسها آرتمیس را برای بازجویی به کلانتری می برند و او که کمی ترسیده با شیما تماس می گیرد. شیما نگران می شود و به همراه آرمان زود خودش را به او می رساند و در کلانتری همراهی اش می کند.

داملا در کلاس مدام بدریه را مسخره می کند و دوستانش هم او را همراهی می کنند. در همین حال آتاکان وارد کلاس می شود و گل کوچکی را روی میز بدریه می گذارد. بدریه کمی تعجب می کند و داملا با دیدن آن صحنه حرص می خورد. بعد از مدرسه، عمه کادر طبق نقشه ی پدرش با بغض و گریه و چمدان به دست جلوی مدرسه ی بچه ها می ایستد و وقتی بدریه و جان را می بیند به آنها می گوید که دیگر تحمل کارهای پدرش را نداشته، دعوا کرده و در خانه را کوبیده و چون جایی برای رفتن نداشته پیش آنها آمده است. بدریه متاثر می شود و جان که دلش سوخته دستش را به سمت کادر دراز می کند و هر سه با هم راه می افتند.

حسن سلن را به خانه اش می رساند و جلوی در از او می پرسد که به پلیسها چه خواهد گفت. سلن می خندد و می گوید:« می گم حسن منو دزدید.» سپس گونه ی او را می بوسد. در همین حال گوکهان از راه می رسد تا آخرین تلاشهایش را بکند. ناگهان چند ماشین پلیس دور آنها را می گیرند و ماموران حسن و سلن را با خود می برند. گوکهان هم به آرامی از میان جمعیت دور می شود و پیش سعید می رود. سعید به شدت از دست حسن عصبانی است و قصد تلافی دارد.

حسن و سلن را به کلانتری می برند و آرتمیس هم که آنجاست با غصه به آنها نگاه می کند. شیما هم مدام دخترش را سرزنش می کند که چرا با پسرهای ولگردی مثل حسن در ارتباط است. سپس به آرتمیس می گوید که این آخرین دیدارشان خواهد شد. آرمان با دیدن حسن تعجب می کند و می گوید که او پسر گلپری است. شیما که انتظار این را نداشت مدتی از دور به حسن خیره می ماند.

اردال سلن را در آغوش می گیرد. سپس به حسن اشاره می کند و از دخترش می پرسد:« این تو رو دزدید؟» سلن نگاهی به حسن می اندازد و فعلا چیزی نمی گوید.

کادیر و گلپری هم در جریان این اتفاقات قرار می گیرند و به سمت کلانتری حرکت می کنند اما در راه درباره ی گذشته ها بحث می کنند. گلپری می گوید که کادیر خیلی زود از او گذشته و دنبالش نیامده و فقط چند نامه ی کوچک نوشته است. کادیر هم درباره ی بی پولی و مشکلات خانوادگی و زمان دانش جویی اش حرف می زند و بعد بخاطر ازدواج گلپری گله می کند. در آخراین بحث، گلپری می گوید:« همه چی خیلی قاطی شده. من، تو، بچه ها، زنت. دیگه نباید هم رو ببینیم. تموم شد.» کادیر دست او را می گیرد و می گوید:« تموم نشده. حال و روزمون رو نمی بینی؟ هر دومون یه عمر گذروندیم. دوباره روبه رو شدنمون اتفاقی نبوده. این بار اجازه نمی دم. این دفعه ولت نمی کنم. عشقم به تو تموم نشده.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *