خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت ۵ + زیرنویس و دوبله

ریان جلوی در عمارت ایستاده و به قیافه ی درهم و عصبانی گونول و میران‌نگاه می کند و سعی می کند چیزی بفهمد ولی ناگهان آزاد دست او را گرفته و کشان کشان با خود می برد. ریان که از رفتار پسرعمویش سخت نگران شده و علت را از او می پرسد و آزاد او را به اتاقی برده و می گوید:”من عاشق تو هستم. از بچگی عاشق تو بودم. میران را رها کن و با من ازدواج کن.” ولی ریان با گریه می گوید:” من نمی توانم یار تو باشم. تو را مثل برادرم دوست دارم.” آزاد از این حرف او ناراحت شده و فریاد می کشد:” اسم خواهر من یارن است.” و به طرف مجلس مردانه می رود و عمویش را با صدای بلند صدا می زند. هازار که می بیند آزاد مجلس را به هم خواهد زد او را با خود به اتاقی برده و می خواهد حرفش را بزند. آزاد به عمویش التماس می کند که عروسی ریان را به هم بزند و دخترش را به او بدهد. او می گوید:” یا من را بکش یا دخترت را به من بده!” هازار جلوی دهان او را می گیرد و می گوید:”تو توی بغل من بزرگ شده ای و به دختر من نظر داشتی! تو هیچ حقی نداری و ریان با لباس عروسی از این خانه خارج خواهد شد.” او آزاد را با گریه هایش تنها می گذارد. یارن که از پشت در همه چیز را شنیده به داخل می آید و به برادرش می گوید:” چرا در حالی که این همه مدت ریان را دوست داشتی سکوت کردی؟ اگر به من میگفتی کمکت می کردم. فردا کسی که  دوستش داری با کسی که من دوستش دارم ازدواج می کنند فقط به خاطر ترسو بودن تو!” آزاد می گوید:” دیگر تمام شد.” و می رود. یارن با خودش می گوید:”شاید برای تو تمام شده باشد ولی برای من نشده.”

از آن طرف جلوی عمارت شاداغلو، گونول از رفتار شوهرش عصبی شده و در کوچه فریاد می کشد:”آهای اهالی شاداغلو! نصوخ، ریان، من زن میران هستم!” میران او را با عصبانیت داخل اتومبیل هول داده و با خود می برد. وقتی کمی از عمارت فاصله می گیرند میران به گونول می گوید:”هزاران بار بحث کردیم و تو موافق این انتقام گیری بودی. حالا چه شده؟” گونول می گوید:” قرار نبود عاشق دختره بشوی! ما حتی یک شب هم در کنار هم نماندیم.  گفتند میران بچه دار شود دیگر فکر انتقام از سرش می افتد.” و ادامه می دهد:”من که گناهی ندارم… چرا باید بخواهم از کسی انتقام بگیرم.” میران فریاد می زند:”من با این انتقام بزرگ شده ام. گفتند با دخترعمویت باید ازدواج کنی، کردم. برای انتقام گرفتن از قاتلین پدر و مادرم هرکاری کردم.” گونول با التماس می گوید:” بیا فرار کنیم شاید توانستی من را دوست داشته باشی.” میران به آرامی می گوید:” آن قدر کینه در دل دارم که نمی توانم عاشق کسی بشوم.”

عروسی تمام می شود و سلطان خانم با همه خداحافظی می کند. ریان نگران حرف های پدرش و آزاد است. زهرا به او اطمینان می دهد که آزاد کاری از دستش ساخته نیست و هیچ کس نمی تواند سرنوشت تو و میران را تغییر دهد. ریان خوشحال می شود.

گونول به هتل می رود و مادربزرگش،عزیزه اصلان بی را آنجا می بیند. عزیزه از او می پرسد که چرا ناراحت است؟ گونول جواب می دهد:” چند روز پیش برای شوهرم خواستگاری کردم و حالا از شب حنابندانش می آیم. ما همه در دست تو عروسک خیمه شب بازی شدیم.” مادربزرگ سیلی محکمی به او می زند. گونول ادامه می دهد:”میران عاشق دختره شده و هرکاری برایش می کند.” عزیزه می گوید:”میران را من بزرگ کردم و میشناسمش. هیچ وقت اشتباه نمی کند.” و به گونول هم می گوید:”تو نوه ی منی. هرگز نمی گذارم آسیبی به تو برسد. بگذار این قضیه انتقام تمام شود آن وقت میران در آغوش تو خواهد بود.”

میران پیغام ریان را در اتاقش می خواند: این آخرین شبی است که بدون تو سپری می شود. ناگهان مادربزرگش وارد اتاق شده و گوشی را از او می گیرد. میران سرش را خم می کند. عزیزه می گوید:” پس درست می گویند! عقل و قلبت به هم ریخته است.” سپس انگشتری را به میران می دهد و می گوید:” این موقع مرگ مادرت در دست او بوده است. هنوز خون او روی انگشتر هست. اول پدرت را کشتند بعد خواستند به ناموس مادرت دست درازی کنند که او مقاومت می کند و روی زمین کشیده می شود و تکه تکه می شود.” میران که تحمل شنیدن این حرف ها را ندارد از مادربزرگش می خواهد بس کند ولی او دست بردار نیست و تا آنجا که می تواند قلب و عقل میران را به هم می ریزد و در آخر می گوید:” باید انتقام مادرت را بگیری وگرنه خواهند گفت دلباخته ی دختر آن ناموس دزد شده ای!” میران در حالی که تمام بدنش را رعشه ای محسوس فرا گرفته با نفرت می گوید:” من انتقام مادرم را خواهم گرفت خیالت راحت باشد.” و انگشتر مادرش را به گردنش آویزان می کند.

در خانه ی شاداغلوها ریان از خوشحالی خوابش نمی برد. میران در جواب او نوشته: فردا مال منی! و ریان با خیال میران به خواب می رود.

گونول در اتاقش همه چیز را به هم ریخته و فریاد می کشد:”فردا میران در آغوش آن دختر خواهد بود. من دیگر تحمل ندارم.” مادرش به او گوشزد می کند که تو زن میران اصلان بی هستی و باید مثل خانم ها رفتار کنی نه مثل دختر رعیت. باید رفتارت در شان عروس اصلان بی باشد. تا وقتی من زنده ام هیچ کس نمی تواند به تو صدمه بزند. فقط صبر کن وقتی عزیزه مرد جایش را تو خواهی گرفت و برای میران پسری به دنیا خواهی آورد. منتظر آن روز بمان!

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *